بازگشت

اهل بيت مصطفوي


مباش غره بدين گند پير دنيا زانک

هزار شوهر کشت و هنوز بکر اين زن

ببين چه کرده او با اهل بيت مصطفوي

حديث رستم بگذار و قصه بهمن

چه تير غدر که رخنه نکرد شان سينه

چه تيغ ظلم که خونين نکردشان گردن

نه بهر ايشان بود، آفرينش عالم؟

نه بهر ايشان بود، ازدواج روح و بدن؟

خداي عز و جل، در زمين دو شاخ نشاند

ز يک نهال برون آخته، حسين و حسن

يکي زبيخ بکندند آب ناداده

يکي به تيغ به زهر آب داده اينت حزن

اگر زمانه کسي را به طبع گشتي رام

دگر نبودي مر اهل بيت را توسن

چو با سلاله پيغمبر آن رود، تو که اي؟

که از سلامت خواهي که با شدت جوشن

بمير پيشتر از مرگ، تا رسي جائي

که مرگ نيز نياردت گشت پيرامن

جمال الدين محمد اصفهاني