آتش خيام
سرگشته بانوان وسط آتش خيام
چون در ميان آب، نقوش ستاره ها
اطفال خردسال، ز اطراف خيمه ها
هر سو دوان چو از دل آتش، شراره ها
غير از جگر که دسترس اشقيا بود
چيزي نماند در بر ايشان ز پاره ها!
انگشت رفت در سر انگشتري به باد
شد گوشها دريده پي گوشواره ها!
سبط شهي که نام همايون او برند
هر صبح و ظهر و شام، فراز مناره ها:
در خاک و خون فتاده و، تازند بر تنش
با نعلها، که ناله برآرد ز خاره ها!
ايرج ميرزا