بازگشت

مونس جان


از وطن توي سفر دوش چو دلبر ميرفت

اشم از ديده و جانم ز برابر ميرفت

گفتي از دست خسيسي به هدر زر ميرفت

او نه تنها به سفر بلکه به همراهي او

نور از چشم منو اب ز گوهر ميرفت

اشکم از ديده چنان سيل به دامن ميريخت

اهم از سينه چنان دود به مجمر ميرفت

او سفر کرد و مرا طاير دل در پرواز

او همي رفت و مرا روح ز پيکر ميرفت

ايستادم نگران وز برم ان مونس جان

همچو صندوق کليم از کف مادر ميرفت

امدم ياد از ان دم که حسين بن علي

از برش جان گرامي علي اکبر ميرفت

حاج محمد وارسته