بازگشت

مهر آتشين



دوست دارم شمع باشم تا که خود تنها بسوزم

بر سر بالينت امشب، از غم فردا بسوزم
دوست دارم، هاله باشم تا بسوم روي ماهت

يا شوم پروانه، از شوق تو بي پروا بسوزم
دوست دارم ماه باشم تا سحر بيدار باشم

تا چو مشعل بر سر راهت در اين صحرا بسوزم
دوست دارم سايه باشم تا در آغوشم بخوابي

چشم دوزم بر جمالت زان رخ گيرا بسوزم
دوست دارم لاله باشم بر سر راهت نشينم

تا نهي پا بر سرم وز شوق سرتا پا بسوزم

دوست دارم خال باشم بر رخ مهر آفرينت

از لبت آتش بگيرم، تا جهاني را بسوزم
دوست دارم خار باشم دامن وصلت بگيرم

تا ز مهر آتشينت اي گل زهرا بسوزم
دوست دارم ژاله باشم من به خاک پايت افتم

تا چو گل شاداب باشي و من از گرما بسوزم
دوست دارم خادمت باشم کنم دربانيت را

دل نهم در بوته عشقت شها يکجا بسوزم
دوست دارم اشک ريزم تا مگر از اشک چشمم

تو شوي سيراب و من خود جاي آن لبها بسوزم
دوست دارم کام عطشان ترا سيراب سازم

گرچه خود از تشنه کامي بر لب

دريا بسوزم


دوست دارم دستم افتد تا مگر دستم بگيري

لحظه اي پيشم نشيني تا سپندآسا بسوزم



حبيب الله چايچيان (احسان)