بازگشت

مرثيه حضرت علي اكبر






چون به ميدان ز حرم اکبر رفت

دل زجان شست سوي داور رفت



روح از جسم حرم يکسر رفت

همه گفتند که پيغمبر رفت



زان طرف مرگ به استقبالش

زين طرف جان پدر دنبالش



گفت اي سر و قد دلجويت

ليله قدر پدر گيسويت



اي رخت ماه و هلال ابرويت

صبر کن سير ببينم رويت



هم کنم خوب تماشاي ترا

هم ببينم قد و بالاي ترا



اي کمر جانب اعدا بسته

عهد با خالق يکتا بسته



در خم زلف تو دلها بسته

اشک من راه تماشا بسته



من نگويم مرو اي ماه برو

ليک قدري بر ما راه برو



اي جگر گوشه من اي پسرم

هيچ داني که چه آري به سرم



مرو اين گونه شتابان ز برم

لختي آهسته من آخر پدرم



نه همين از پي خود مي کِشِيَم

اي مسيحا نفسم مي کُشِيَم




علي انساني