بازگشت

عاشوراي حسيني


از کتاب «گنج نهفته» برگزيده شده است.
بزم آراي قضا در کربلا

چو صلا زد عاشقان را بر بلا
تشنگان باده ي جام الست

آن بلا جويان مست مي پرست
قد مردي از ميان افراختند

دست از پا، پا ز سر نشناختند
رايت قالوا بلي [1] افراشتند

پس به بزم دوست ره برداشتند
تا که در دشت بلا زآن انجمن

مجمعي تشکيل شد از مرد و زن
وه چه مجمع رشک فردوس برين

مجمعي مستخدمينش حور عين
نرگس بيمار تبدارش اياغ [2] .

شمع روي اکبرش رخشان چراغ
مويه ي ششماهه موسيقار او

ناله ي شصت و سه زن مزمار او
ساقيش عباس و طفلان از عطش

بر لب آب روان بنموده غش
چنگزن در آن سکينه با رباب

ليک بهر آب بر دامان باب
جملگي ممنوع از آب زلال

تشنه ليکن تشنه ي جام وصال
تشنگي چبود بر مجذوب مست

کو شده سيراب از جام الست؟
آري آري عافيت در تشنگي است

پادشاهي خواهي، اندر بندگي است
وه چه خوش فرمود شيخ مولوي

















































>
اين سخن در مثنوي معنوي:


«آب کم جو تشنگي آور به دست

تا بجوشد آبت از بالا و پست»


پس ندا برداشت پير ميفروش

هان شتاب آريد کامد مي بجوش


بر نداي کوس «الله اشتري» [3] .

گرم شد هنگامه ي بيع و شري





از نشاطانگيزي صهباي عشق

جمله مست و واله و شيداي عشق


در فروش جان به بازار يقين

هر يکي بر ديگري سبقت گزين


پاي بر جاي، جمله از خود بيخبر

در هواي وصل بر کف نقد سر


مقتداي دين امام خافقين

خسرو اقليم عشق اعني [4] حسين


بي کسان را در جهان غمخوار و کس

در دو عالم دوستان را دادرس


چون که ديد آن تشنگان ار محو و مات

در فنا جوينده ي آب حيات


گفت: کاينک وقت آن شد کز وفا

بخشمي بر تشنگان آب صفا


بانگ برزد کاي گروه عاشقان

واي به دعوي محبت صادقان


همين وصال دوست در رزم اندرست

بزم عاشق اندکي آنسوتر است


آب حيوان در دم شمشيرهاست

حور و غلمان در پي اين تيرهاست


بنگريد از عرش تا اين خاکدان

ساغري بر کف يکايک حوريان


پر ز تسنيم و رحيق [5] از لطف حق

هر يکي بر ديگري گيرد سبق


مقدم ما را تمامي منتظر

ليک از بيگانه آنان مستتر


آن شهادت پيشگان کز لطف شاه

حجله گه پنداشتندي قتلگاه


چونکه ره از رهنماشان يافتند

سوي قربانگاه حق بشتافتند


از سر خوان جهان برخاستند

بزمي اندر رزمگه آراستند


تا که جذبه ي عشق شورانگيز شد

سر بسر پيمانه ها لبريز شد


نور فيض حق چو رخشيدن گرفت

همت شه جرم بخشيدن گرفت


حر که بسته بر ميان شمشير رزم

جذبه اي زآن نور آوردش به بزم


هست مروي آنکه آن نيکو ختام

وآن بظاهر حر و در باطن غلام


روز عاشورا در آن دشت بلا

چون ز حق بر گشتگي شد بر ملا


روز بخت کوفيان را تيره ديد

اهرمن را بر سليمان چيره ديد


بر کميت نفس سرکش ران فشرد

گفت راه عشق بايستي سپرد


تازيانه ي عقل برآهيخت زود

توسن اقبال را تندي فزود


تاخت تا پشت خيام محترم

شرمگين از جرم و لرزان از ندم


ديده اش خونبار، سرافکنده پيش

منفعل زا کرده هاي زشت خويش


گفت: شاها رو سياهم رو سياه

رحم فرما ده پناهم ده پناه


حرم اما بنده ات را بنده ام

تا ابد ز آن بندگان شرمنده ام





بنده ي عاصي کجا آرد پناه

جز که آيد نزد مولا عذرخواه


بعد تقديم خلوص و بندگي

گفت با آن معدن بخشندگي


عفو کن شاها که من بد کرده ام

وه چه بد کاين بد به احمد کرده ام


شاه چون مجذوب خود را خسته ديد

از قضايش تاکنون پا بسته ديد


با تلطف گفت: کاي آزاده مرد

حري از آن سان که مامت نام کرد


حري و آزاد اندر نشاتين

مژده بادت کز تو راضي شد حسين


چون شنيد اين مژده از شاه عباد

گشت پويان بر رکابش بوسه داد


گفت: شاها نک کرم را کن تمام

اذن ميدان ده به اين مجرم غلام


چون شدم من در ضلالت پيشتاز

خواهم آيم از بهشت پيش باز


بعد ازينم زندگي شرمندگي است

نک فنا جويم کزان پايندگي است


شاه فرمودش تو چون جان مني

رو بر آسا زآنکه مهمان مني


ميهمان از جان گرامي تر بود

ميهمان را رنجه کردن کي سزد


گفت: شاها تو مگر مهمان نيي؟

جان عالم را مگر جانان نيي؟


ده اجازت اي شه عالي تبار

تا بر آرم من از اين دونان دمار


الغرض آن عاشق مجذوب مست

اذن حاصل کرد و بر توسن نشست


خويش را بر آن گروه نابکار

زد چو شيري کو درافتد در شکار


برق تيغش اندر آن آوردگاه

سوخت کوه کفر را مانند کاه



پاورقي

[1] ناظر است به بخشي از آيه ي شريفه ي: «و اذا اخذ ربک من بني آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم الست بربکم قالوا بلي...» (سوره ي اعراف، آيه ي 173).



«اي محمد (ص) يادآور هنگاميکه پروردگارت از پشتهاي فرزندان آدم فرزندانشان را برگرفت و آنان را بر خودشان گواه گردانيد که آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند آري، تو پروردگار ما هستي...» و اين پيمان همان است که از آن تعبير به «عهد الست» مي شود.

[2] اياغ: پياله ي شراب خوري.

[3] الله اشتري: اشاره است به آيه ي شريفه ي: ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة...»، «خدا جان و مال اهل ايمان را به بهاي بهشت خريداري کرده...» (سوره ي توبه، آيه ي 110).

[4] اعني: چنين قصد مي کنم، منظورم اين است که....

[5] رحيق: شراب خالص.


حاج شيخ عبدالسلام