بازگشت

طناب و تيغ بياريد، نذر حضرت مسلم



طناب و تيغ بياريد! عيد قربانست

دلم، هوائي ديدار روي جانانست
ميان جمعم و، از روشنائي نگهت

فضاي خلوت چشمان من چراغانست
شکسته بالي و، پرواز تا حوالي عشق

بريدن از قفس تنگ تن چه آسانست!

تمام غربتم اينست کز تو بيخبرم

هواي ابري چشمم به ياد بارانست
اسير دشمنم اينجا و، سرسپرده ي دوست

خليل عشقم و، آتش مرا گلستانست
به جرم عشق تو، در چنگ دشمنم امروز

به دست اهرمنان، خاتم سليمانست
فراز بامم و، از دوردست مي شنوم

دراي قافله ات را که در بيابانست!

جعفر رسول زاده (آشفته)