بازگشت

شيرين زبانم دخترم!


هم بازيانم نيستند امشب کنار بسترم

قاسم، عموعباس، عبدالله، داداش اکبرم

يادت مي آيد من چقدر آسوده مي خوابيدم آن

شبها که مي خنديد در گهواره ي خود اصغرم؟

امشب ولي بدخوابم و هي خواب مي بينم چهل

اسب بزرگ سرخ مو رد مي شوند از پيکرم

بر گونه ام جاي چهار انگشت مي سوزد عمو!

زخم است، تاول تاول است انگشت هاي لاغرم

بابا! براي من نخر آن گوشوار نقره را

حالا که هي خون مي چکد از گوشهاي خواهرم

بابا لبش را بسته و ديگر نمي بوسد مرا

ديگر نمي گويد به من: شيرين زبانم دخترم!

من دختر خوبي شدم آرام مي خوابم فقط

امشب نمي دانم چرا هي درد مي آيد سرم

پانته آ صفايي بروجني