بازگشت

شير محبت


مرا با عشق عترت زاده مادر

مرا شير مَحبت داده مادر

نباشد لَنگ در محشر كُميتم

كه من از دوستان اهلبيتم

شدم از خردسالي بي اراده

ارادتمند، بر اين خانواده

سر اين سفره عمري ريزه خوارم

ولينعمت بجز ايشان ندارم

خدا داند كه بر ايشان چه داده ست

كه خود هم عاشق اين خانواده ست

چُنان كعبه سيه پوش حسينم

غلام حلقه در گوش حسينم

مرا جز عشق او سرمايه اي نيست

به سر جز سايه ي او سايه اي نيست

نه هر اهل دلي دلداده ي اوست

كه مستي ها همه از باده ي اوست

گر اينجا مرثيت خوان حسينم

در آنجا هم سر خوان حسينم

بدو وابسته باشد تار و پودم

و زو باشد همه بود و نبودم

چو اينجا انتسابم با حسين است

به فردا هم حسابم با حسين است

خوش آن عاقل كه شد ديوانه ي او

كِشد مرغ دلش را دانه ي او

دلم را اشك عشقش شستشو داد

مرا در چشم مردم آبرو داد

دلي را كآتش عشقش فروزد

يقين دارم كه در دوزخ نسوزد

علي انساني