بازگشت

شهر فريب و ننگ ...


در شهر بي وفايي

خدا كند نيايي

كه بايد از عزيزان

صرف نظر نمايي

كوچه به كوچه كوفه

شهر فريب و ننگ است

هديه براي مهمان

تيروسنان وسنگ است

كوفه اگر بيايي

مثل علي غريبي

زينب تو ندارد

جز بي كسي نصيبي

چون بام قصر كوفه

گرديده قتله گاهم

بر روي تو چو قبله

شد آخرين نگاهم

تنها و بيقرارم

خريداري ندارم

طناب دار كوفه

باشد چشم انتظارم

در تاب و در تبم من

ديگر جان بر لبم من

در كوچه هاي كوفه

به ياد زينبم من

مست مستم ز جامت

تو مولا من غلامت

از روي بام كوفه

من ميكنم سلامت

دل من بي تو سنگ است

از خونم چهره رنگ است

ازمن بگو به زينب

بر بام كوفه سنگ است