بازگشت

شمشير و شهادت



اي که پيچيد شبي در دل اين کوچه صدايت

يک جهان پنجره بيدار شد از بانگ رهايت
تا قيامت همه جا محشر کبراي تو بر پاست

اي شب تار عدم، شام غريبان عزايت
عطش آتش و تنهائي و شمشير و شهادت

خبري مختصر از حادثه ي کرب و بلايت!

همرهانت صفي از آينه بودند و، خوش آن روز

که درخشيد خدا در همه ي آينه هايت
کاش بوديم و سر و ديده و دستي چو ابالفضل

مي فشانديم سبکتر ز کفي آب، برايت
از فراسوي ازل تا ابد، اي حلق بريده!

مي رود دايره در دايره پژواک صدايت

محمدرضا محمدي نيکو