بازگشت

شبي براي روز



نينوا با عشق عهدي تازه بست

دفتر عشاق را شيرازه بست
عشق، دلها را بهم پيوند زد

دست رد بر عقل پا دربند، زد
عاشقان، شب محفلي آراستند

از خدا، تنها خدا را خواستند
غيرت عشق خدا، عشق غيور

آفتاب شرق ايمان، کان نور

خواند خونين خطبه اي داغ و بليغ

داد آبي از زبان خود به تيغ
گفت با ياران حديث کار خويش

کرد روشن نقشه ي پيکار خويش
گفت: فردا روز در خون خفتنست

هر تن اينجا، بيسر و سر، بي تنست
دشمنان: غدار و بي دين و دلند

جاهل و بي هوش و از حق غافلند
خواهم اينک از شما بي قيد و بند

بگذريد از اين بيابان، بي گزند
قتل من، تنها مراد دشمنست

دشمن دون تشنه ي خون منست
هر که دارد پاي دل دربند خويش

خوش رود نزد زن و فرزند خويش
چهره ي ماه بني هاشم شکفت

سرخ شد از غيرت و جوشيد و گفت:
بي تو ما را در جهان هستي مباد!

اينهمه بالائي و پستي مباد!
من ترا همخوي و خونم، خون تست

عقل من ديوانه و مجنون تست
r>
































اذن ده تا بر صف دشمن زنم

کافران را تيغ بر گردن زنم





در سياهي برکشم تيغ هلاک

زين خبيثان پاک سازم روي خاک


هر يک از ياران در آن بزم حضور

گفت ازين مضمون سخن با شوق و شور


صاحب خون خدا چون گل شکفت

صحبت اصحاب خود را چون شنفت


برده بالا زد ز روي سرنوشت

داد بر هر يک نشان باغ بهشت


شب، شبي پرماجرا و جوش بود

مست ازجام شهادت، هوش بود


بود دور از خيمه ي شب، همچو روز

خيمه ي خورشيديان کفرسوز


خيمه پشت خيمه بسته بندبند

بود از هر خيمه آوائي بلند


خيمه ي زين العباد و زينبين

بود جفت خيمه ي سبز حسين


عشق در دل نقشه ي خون مي کشيد

دل در درون سينه در خون مي طپيد


زينب آنجا پاي تا سر گوش بود

هوش سر پوشيده ي مدهوش بود


ناگهان از سينه آهي برکشيد

قصه ي فرداي عاشورا شنيد





زد به سر، دور آمد از صبري که داشت

از حصار خيمه پا بيرون گذاشت


وا اخا گفت و چو دريا زد خروش

ديده، پر خونابه و دل، پر ز جوش


رفت و دامان برادر تاب داد

شرح احوال دل بيتاب داد


جيب طاقت چاک خورد از دست داغ

هوش رفت از هوش و دل شد بي دماغ


اشک در چشم خدابين حسين

رخ نهفت از شرم شيرين حسين


آسمان بر چهر زينب آب زد

شبنمي بر گونه ي مهتاب زد


هوش از خود رفته باز آمد به هوش

داشت شور ناله، اما شد خموش


ديد چون بيتابي خواهر، حسين

داد او را دل، دلي ديگر حسين


گفت هر کس عشقبازي مي کند

عشق، او را چاره سازي مي کند


از تو خواهم در بلا باشي صبور

کوه باشي پيش سيل ظلم و زور


کشته گشتن از بلا آسودنست

هر بلائي در نظام بودنست





خويش را کوچک بر دشمن مکن

لطمه بر صورت مزن، شيون مکن


راه ما، از راه تو هموارتر

کار تو، از کار ما دشوارتر


داغها را با تحمل چاره کن

دشمنان را زين روش، بيچاره کن


پرچم خون، بعد ما بر دوشت تست

جاي امن کودکان آغوش تست


زينب آن دم جسم و جاني تازه يافت

ناتوان بود و، تواني تازه يافت


رفت تا فردا شود گيتي فروز

شام را رسوا کند در پيش روز



مذنب