بازگشت

شبنم اشك



امشب مه است واله و شيداي آفتاب

سوزد در آتش غم فرداي آفتاب
در کف پياله دارد و خواند حديث عشق

تا بنگرد در او رخ زيباي آفتاب
طوبي به خون نشسته و ببريده چرخ پير

از برگ لاله جامه به بالاي آفتاب
بر قله ي رفيع شهادت ذبيح عشق

افراشت پرچمي به بلنداي آفتاب
زد خيمه چون به دامن ماء معين قمر

در آب ديد طلعت رخشاي آفتاب
شد آب شرمناک و به خود رنگ خون گرفت

چون شد خبر ز سر سويداي آفتاب
بر لب نبرد آب و عطشناک و خشک لب

از دجله رخت بست به گرماي آفتاب
با کام تشنه در دل خون گشت غوطه ور

ماه منير انجمن آراي آفتاب

مصباح عشق زد چو هما سايه بر سرش

شد ماه محو عارض زيباي آفتاب
چون بهر هديه شبنمي از اشک هم نداشت

از شرم ديده بست ز سيماي آفتاب
آهش فکند در دل بيتاب طف شرار

رفت از کفش ز العطش کودکان قرار

محمد علي مرداني