بازگشت

سقايت




تشنگي ها را حکايت مي کند

عشق تا جان را سقايت مي کند
تشنه جانم تشنه جانم تشنه جان

گرچه باشم بر لب آب روان
کز رخم ريزد غبار تشنگي

آنقدر دارم شرار تشنگي
خشک مي گردد بدوشم مشک آب

بسکه باشم از عطش در التهاب
تا که هست از تشنه کامان مطلبم

مي تراود تشنه کامي از لبم
بود با ساقي مرا روي نياز

دوش بودم از عطش در سوز و ساز

سوختي از تشنه کامي جان من

گفتم اي پيمانه ات پيمان من
در بهايش مي دهم من هر دو دست

گرز يک پيمانه ام سازي تو مست
اي ز سوز تشنگي در شور و حال

گفت با من ساقي نيکو خصال
زان مي عاشق کش گل فام ما

گر که خواهي جرعه اي از جام ما
تا شوري از کوثر ما مست مست

بايد از آب جهان شويي تو دست
اين حديث از ساقي دشت بلاست

نفس را سيراب گر سازي خطاست
آن شهيد تشنه لب سقاي عشق

روز عاشورا در آن غوغاي عشق
از وفا کرده سقايت را قبول

در حريم پاک اولاد رسول
بحر غيرت شد بسوي شط روان




























تا که بنشاند شرار تشنگان


آتشين دل پاي چون در شط نهاد




آب را آتش فکندي در نهاد


آنچه مي گويم مکن در آن شگفت

آب از سوز دلش آتش گرفت


روشني چون آب اندر پاي او

خواست بوسد دست رحمت زاي او


در کف آن بحر غيرت جا گرفت

آب را دلدادگي بالا گرفت


خواست تا بوسد دو لعل پاک او

خورد محکم سيلي از ادراک او


گفت با خود اي غريق تشنه کام

عافيت بر عاشقان باشد حرام


سالها از عشق جانان سوختن

تا درون را آتشي افروختن


مي فشاني آب بر آتش چرا

مي رهي زين شعله سرکش چرا؟


خود تو مي داني بر غم اشتهار

آب با آتش بود ناسازگار


بايد آتش گل کند در جان مرد

تا نگردد روي آن پژمان و زرد





تشنه باش و آب بر دريا بريز

عاشقان را نيست زين آتش گريز


تشنه باشد سيد مولاي عشق

از چه نوشي آب اي پوياي عشق؟


چون مريدان را پس از مرگ مراد

زندگي هرگز ندارد روي شاد


در خط چوگان او سر نه چو گوي

تا ترا دست است دست از جان بشوي


چون تويي جوياي آب زندگي

ديده بردار از سراب زندگي


اين بگفت و کف تهي از آب کرد

خويش از خون جگر سيراب کرد


تشنه لب بيرون شد از شط بحر جود

خالي از شور تموج گشت رود


خشک شد رود کلامم ناگزير

تشنه اي گر آب از عمان بگير


روز عاشورا به چشم پر ز خون

مشک بر دوش از فرات آمد برون


شد بسوي تشنه کامان رهسپر




تيرباران بلا را شد سپر


بس فروباريد بر وي تير تيز

مشک شد بر حالت وي اشک ريز


تا قيامت تشنه کامان ثواب

مي خورند از رشحه آن مشک آب


متصل چون شد به عمان «خاسته»

از کلامش شور عرفان خاسته





خاسته اصفهاني