بازگشت

سرخ ترين ستاره



اي تشنه لبي که آب شرمنده توست

هر قطره زهر سحاب شرمنده توست
با سوز عطش گذشتي از آب فرات

والله کع انتخاب شرمنده ي توست
آب آينه دار جود دستان تو بود

مجنون به وفا ز زيردستان تو بود
ز آندم که بدست خصم دست تو فتاد

صد همچو «عطا» هزاردستان تو بود

کس همچو تو سقاي جگر تشنه نديد

شرمنده ي تو آب شد و آه کشيد
آندم که شفق ز روي ماه تو دميد

از داغ تو پشت عشق ناگاه خميد
تا دست تو در علقمه بر خاک افتاد

بس غلغله در گنبد افلاک افتاد
دست تو که بي گمان همان دست خداست

بر حلقه ي دار عشق پيچاک افتاد
اي آب فرات تشنه ي احسانت

دين زنده شد از حماسه ي دستانت
دست تو بريد خصم و گريد زبون

از سطوت عزم و صولت دندانت

روزي که بيک اشاره پيمان بستي

با سرخ ترين ستاره پيمان بستي
زخم تنت از ستاره ها افزون بود

با سينه ي پاره پاره پيمان بستي

حسن احمدزاده عطائي (عطا)