بازگشت

سراب آب



پيچيده در فضاي حرم بانگ آب، آب

بسته چو خصم بر حرم بوتراب، آب
در وادي عطش زده، دريا خروش داشت

اما به چشم تشنه لبان شد سراب، آب
آواي العطش به ثريا رسيده بود

از سوز قصه آمده در پيچ وتاب، آب
فرياد استغاثه ي طفلان بلند بود

از روي تشنگان ز خجالت شد آب، آب!
عباس، اين شرار عطش را کند خموش

در خيمه ها رساند اگر با شتاب، آب
آن ماه هاشمي چو به دريا نهاد پاي

الماس نور سفت از آن ماهتاب، آب

در التهاب داغ عطش بر لب فرات

از حنجري فسرده شنيد اين خطاب، آب:
اي روسياه! حنجر خشکيده ي حسين

مي سوزد از براي تو و، شد کباب آب!
پژمرده نوگلان حسيني ز تشنگي

از روي تشنگان حرم رخ متاب، آب!
اين خيل تشنگان همه از آل کوثرند

فردا چه مي دهي تو به زهرا جواب، آب؟!
بيرون شد از فرات، ابوالفضل با شتاب

رو سوي خيمه هاست، بر او همرکاب، آب
آنجا که تير خصم، تن مشگ را دريد

ساقي فسرده گشت و گرفت اضطراب، آب
با آنهمه اميد، دگر نااميد شد




ساقي چو ديد ريخت از آن مشگ آب، آب


با ياد کام تشنه ي طفلان در حرم

لب تشنه داد جان و نخورد آن جناب، آب


در دشت کربلا گذري کن، هنوز هم

پيچيده در فضاي حرم بانگ آب، آب



مهدي حسيني