بازگشت

سر آورده يي؟!



به خولي بگفت آن زن پارسا

کرا باز از پا درآورده يي؟!
که: در اين دل شب چو غارتگران

برايم زر و زيور آورده يي؟!
به همراهت امشب چه بوي خوشيست!

مگر بار مشک تر آورده يي؟!
چنان کوفتي در، که پنداشتم

ز ميدان جنگي، سر آورده يي!!
چو دانست آورده سر، گفت: آه!

که مهمان بي پيکر آورده يي
چو بشناخت سر را بگفت اي عجب

سري باشکوه و فر آورده يي

بميرم! درين نيمه شب از کجا

سر سبط پيغمبر آورده يي؟!
چه حقي شده در ميان پايمال

که تو رفته يي داور آورده يي؟!
گل آتشست اين، که از کوه طور

تو با خاک و خاکستر آورده يي
(نگارنده)! با گفتن اين رثا

خروش از ملايک برآورده يي

نگارنده