بازگشت

ساز غم



چشمه خور در فلک چارمين

سوخت ز داغ دل ام البنين
آه دل پرده نشين حيا

برده دل از عيسي گردون نشين
دامنش از لخت جگر لاله زار

خون دل و ديده روان ز آستين

مرغ دلش زار ز غم چون هزار

داده ز کف چار جوان گزين
اربعة مثل نسور الربي [1]

سدره نشين از غم آنان غمين
کعبه توحيد از آن چار تن

يافت ز هر ناحيه رکني رکين
قائمه عرش از ايشان بپاي

قاعده عدل از آنان متين
نغمه داودي بانوي قدس

کرده بسي آب، دل آهنين
زهره ز ساز غم او نوحه گر

مويه کنان موي کنان حور عين
ياد ابوالفضل که سر حلقه بود

بود در آن حلقه ي ماتم نگين
اشک فشان سوخته جان همچو شمع

باغم آن شاهد زيبا قرين
ناله و فرياد جهان سوز او


لرزه در افکنده به عرش برين
کاي قد و بالاي دلاراي تو

در چمن ناز بسي نازنين
رفتي و از گلشن ياسين برفت

نوگلي از شاخ گل ياسمين
زمزم اگر خون بفشاند رواست

از غ
م آن قبله ي اهل يقين





پاورقي

[1] يعني: چهار پرنده ستيغ رفعت.


آيت الله شيخ محمد حسين غروي اصفهاني