بازگشت

زينب اسوه صبر و حماسه




هجرت دلدار را من ديده ام

گردش اقمار را من ديده ام



از مدينه ، مکه ، تا آوردگاه

کاروان سالار را من ديده ام



در زمين کربلا آشوب عشق

چشمه ايثار را من ديده ام



شام عاشورا و آن ميثاق سرخ

ديده بيدار را من ديده ام



روز پرپر گشتن آلاله ها

خيمه بيمار را من ديده ام



داغ هفتاد و دو گل از يک چمن

داغ جان آزار را من ديده ام



ذوالجناح بي سوار تشنه لب

در غم دلدار را من ديده ام



ديده خورشيد ديدم نيلگون

روز شام تار را من ديده ام



آسمان افتاد با سر بر زمين

روز قتل ثار را من ديده ام



تن به خاک و سر به بالاي سنان

در سر بازار را من ديده ام



زينبم از کربلا تا شام غم

کوفه بي عار را من ديده ام



گفتم اي طاغوت ، روزت را شب است

فتح خون و دار را من ديده ام



بر فراز نيزه ، روز خطبه ها

مطلع الانوار را من ديده ام



صوت قرآن در ميان طشت زر

در بر اغيار را من ديده ام



پاي من پر آبله ، نيلي تنم

طعنه اشرار را من ديده ام



ديده بر در دوختم يک اربعين

تا تراب يار را من ديده ام



اي مدينه ، نيک بنگر حال ما

خون ببار اين بار را من ديده ام



يوسفم نامد، بياوردم از او

پيرهن گلنار را من ديده ام




سيد محمد شفيعي