بازگشت

ديباچه ي نيكويي



اي روي دل افرزوت، آئينه ي زيبايي

وي عشق جهانسوزت، سرمايه ي شيدايي
رخسار بديع تو، ديباچه ي نيکويي

اخلاق شريف تو، مجموعه ي زيبايي
دام دل مشتاقان، زلفت به دلاويزي

سرو چمن گيتي، قدت به دلارايي

گر سرو ترا گويم، زين گفته خجل گردم

کي سرو کسي ديده ست با اينهمه رعنايي؟!
گر ماه ترا خوانم، از عجز فرومانم

زيرا که ندارد ماه، اين جلوه ورخشايي
اي مهر سپهر حسن، اي ماه بني هاشم!

کي ماه کند هرگز با روي تو همتايي؟
در سوگ تو مي گريم، وز درد تو مي نالم

داغ تو، بدل دارم چون لاله ي صحرايي
در عقل نمي گنجد اين نکته که در عالم

لب تشنه کسي ماند با منصب سقايي!
در وهم نمي آيد کز بهر خدا، مردي

از خصم نجويد کين در عين توانايي!
تا گشت جدا دستت، در راه رضاي دوست

چون دست خدائي يافت والايي وبالايي
شد چشم فلک خيره، شد عقل ملک حيران

تا در تو پديد آمد، آن صبر و شکيبايي!
بيرون شدي از دريا، با کام و دهان خشک

آتش به دل درياست از آ





ن دل دريايي


تا گشت دو تا از درد، آن قامت دلجويت

نام تو علم گرديد، در عالم يکتايي


در پيش امام خود، بودي چو کمين بنده

با حشمت سلطاني، با شوکت مولايي!





از حسرت داغ تو، در دامن خود هر شب

ريزد چو سرشک، انجم اين گنبد مينايي


گر (جذبه ي) مسکين را، در حشر نگيري دست

سر بر نکند انجا، از غايت رسوايي



محمود شاهرخي