بازگشت

دشت شقايق



ساقي تشنه لبان رو سوي دريا مي کرد

ساغر وصل ز معشوق تمنا مي کرد
شد دل شط فرات از عطش او بي تاب

تا تماشا لب خشکيده ي سقا مي کرد
کفي از آب چو آورد به نزديک لبان

عکس شش ماهه در آن آب تماشا مي کرد
آب را ريخت روي آب و نخورد آب ولي


شرمگين پيش لبش آب روان را مي کرد
مشک آبي به سوي خيمه چو مي برد ز مهر

ياد از تشنگي عترت طاها مي کرد
ماه چون خفت به خون چشمه ي خورشيد گريست

آسمان از غم او غلغله برپا مي کرد
با دو بازوي قلم گشته اش از تيغ ستم

لوح ايثار و وفا و شرف امضا مي کرد
گشت در دشت شقايق گل سرخي پرپر

که فغان بلبل شوريده دل، آنجا مي کرد
ديد چون پيکر صد چاک ابوالفضل، حسين

ياد از سوز دل زينب کبري مي کرد
بهر سقا که شده ديده ي او قلزم خون

چشم خود را ز سرشک مژه سقا مي کرد
تا گل بوسه نشاند به رخ گلگونش

پاک خون از رخ او زاده ي زهرا مي کرد
فاطمه اشک فشان بود در آن وادي غم

چونکه جان دادن عباس تماشا مي کرد



محسن حافظي