بازگشت

در نعت حضرت علي و رثاء حضرت سيدالشهداء



ز فيض ابر آزري به جام لاله باده شد

ستبرق زمردي [1] زبهر گل وساده [2] شد
وزير و شاه مات را رخ از طرب گشاده شد

مگر ز اسب پيلتن سوار غم پياده شد
زمان عيش آنچه زو قضا شده اعاده شد

قضاي عيش گمشده به موسم بهار کو؟
مسيح وار چهر گل ز مهد شاخ تافته

که شاخ مرده اش کنون حيات تازه يافته
مگر که خاک مريمي شد آستين شکافته

نهفته روي تافته به زير موي بافته
که باد، جبرئيل سان به سوي او شتافته

که غيب را تجليئي که بايد آشکار کو
بجاي زاغ در چمن نواي عندليب شد

ز عشق گل ورا چو من برون ز دل شکيب شد
به منبر گل و سمن به نعره چون خطيب شد

مگو که چون شمن و ثن بر او رخ حبيب شد
بر او دو شاخ نسترن عتيد شد رقيب [3] شد

از اين تطاولش ببين شکيب کو قرار کو؟
کنون که باغ در صفا نمونه شد بهشت را

خجل نمود از بها چه کعبه چه کنشت را
به خويش گشت رهنما چه خوب را










































چه زشت را

به چرخ اخضر اعتلا ز سبزه داد کشت را


فروخت چهر و زد صلا به نار زرد هشت را

که بر دلش دهد جلا که فرق نور و نار کو


دو هفته ماه نخشب اي مه دو هفت ساله ام

که با رخ تو بيخبر ز ارغوان و لاله ام


به چشم بين که پر شده ز خون دل پياله ام

چه کم شود ز لعل مي اگر دهي حواله ام


ترحم آوري دمي به گريه ام به ناله ام

بپرسي از دلم تو را عنان اختيار کو


خوش آن که با شهيد خود به غمزه راز داشتي

به روي ماه عارضت کمند ناز داشتي


گشوده بهر عاشقان در نياز داشتي

گهي سپاه عشق را ز قتل باز داشتي


گهي حسود غمزه را به ترک و تاز داشتي

ز بهر عاشقان چه آن خجسته روزگار کو


ز مرحمت ترحمي نما به حال زار من

به پيکر ضعيف من به قامت نزار من


به آه شعله خيز من به چشم اشکبار من

به جان مستمند من به قلب داغدار من





به حال ناتوان من به چشم بيقرار من

تفقدي به عاشقي که گشته بيقرار کو


ز مرحمت ترحمي نما به حال زار من

به پيکر ضعيف من به قامت نزار من


به آه شعله خيز من به چشم اشکبار من

به جان مستمند من به قلب داغدار من


به حال ناتوان من به چشم بيقرار من

تفقدي به عاشقي که گشته بيقرار کو


جنايت سپهر را چو قوت قصاص ني

بليه را علاج نه جروح را [4] قصاص ني


چو از عقوبت گنه مرارت خلاص ني

سديد سد ز بهر ره ز آهن و رصاص [5] ني


بجز جوار مرتضي مقرنه و مناص [6] ني

رهي که از گنه کنم به درگهش فرار کو


علي ولي کبريا، علي امام انس و جان

علي پناه ماسوا علي قوام جسم و جان


علي که جسته ز اعتلا فراز لامکان مکان

علي به جسم انبيا بنان، بيان، روان توان


علي که هست، چون خدا خفي، جلي، عيان، نهان

بجز رذات او بپا اساس کردگار کو؟


له العلي شد از علو علي ذوالعلا علي

زحا و ميم و يا و سين غرض زطا و ها علي


ولي امر و امر کن به کشور خدا علي

ملا ذمن سبق [7] علي پناه ماسوا علي


جهان علي، زمان علي، زمين علي، سما علي

به عرش و فرش غير او مشير کو مشار کو؟


همه صفات ايزدي ز ذاتش آشکار شد

شريعت محمدي (ص) ز تيغش استوار شد


رسوم دين احمدي از او چو برقرار شد

به رفعت مؤبدي مدير شد مدار شد


فزون ز حد به بيحدي چو ذات کردگار شد

بجز خصال سرمدي شعار کودثار کو؟


تبارک اي ولي حق به حق حق که حق توئي

مغيث [8] ماسوا توئي ملاذمن سبق توئي


خداي را به مملکت پناه ما خلق توئي

فزون ز سابقان بشان در اولين سبق توئي


کتاب منزل خدا همه ورق ورق توئي

به هر ورق بجز تو را مديح بيشمار کو


بگو خبر ز پيکري که ديدي اي شه نجف

ز حنجري و خنجري که داشت شمر دون به کف


رسيده با سنان سنان به يک جهت بيک طرف

به سنگ کوفيان نشان به تير حرمله هدف





ستاده خواهرش ببر به الثبور و الاسف [9] .

کزين بليه ياوري چو باب تاجدار کو


خطاب کرد با فغان اميرزاده ي عرب

به جسم پاک غرق خون به نعش شاه تشنه لب


که عاقبت شدم جدا ز حضرتت به صد تعب

ذليل خواري و جفا اسير محنت و کرب


برادر را ببين مرا درين سفر به روز و شب

انيس و مونسي بجز دو چشم اشکبار تو


چو اي سليل [10] مصطفي شدي به کوفه ميهمان

تنت چراست توتيا ز سم اسب کوفيان


دو دستت از بدن جدا چرا نموده ساربان

به سينه ات ز چکمه اي چرا شکسته استخوان


فزون چراست زخم تن ز اختران آسمان

مجال آنکه جويمش شماره تا شمار کو


برين چکامه عارفا اگر خطاست يا غلط

مکن جفا مگو سخط مکش قلم مزن نقط


کزين حديث مؤتلف وزين بيان مغتبط [11] .

که هست نام ناظمش دو يا که حاش در وسط


درين جهان به اين بيان درين زمان به اين نمط

کسي که غير او کند مديح هشت و چار کو؟



پاورقي

[1] ستبرق زمردي: ستبرق يا استبرق معرب ستبره يا استبره ديباي سفت مانند اطلس. منظور چمن سبز و سبزه زارهاست.

[2] وساده: بالش و بالين.

[3] عتيد و رقيب: مأخوذ از آيه ي شريفه: ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد: هيچ سخني را آدمي از دهان بيرون نمي افکند جز آنکه نزد او (دو فراگيرنده) و نگهبان آماده اند (سوره ق آيه ي 16).

[4] اشاره است به بخشي از آيه ي 46 سوره ي مائده: ان النفس بالنفس و العين بالعين و الانفي بالانف و الاذن بالاذن و السن بالسن و الجروح قصاص... يک تن بجاي يک تن (بايد کشته شود) و چشم عوض چشم و بيني را بجاي بيني و گوش را بجاي گوش و دندان را به جاي دندان و جراحتها و زخمها را قصاص و مجازات مانند آنها است.

[5] رصاص: ارزير، قلعي.

[6] مناص: گريزگاه، پناهگاه.

[7] ملاد من سبق: پناهگاه گذشتگان و سابقين.

[8] مغيث: فريادرس.

[9] الثبور و الاسف: اندوه و اسف- وااسفا!

[10] سليل: فرزند، فرزند زاده.

[11] مغتبط: مورد غبطه و رشک و حسد.


ميرزا يحيي مدرس اصفهاني