بازگشت

در مناقب و شهادت اميرالمؤمنين حسين بن علي



پسر مرتضي امير حسين

که چنوئي نبود در کونين

اصل او در زمين عليين

فرع او اندر آسمان يقين
اصل و فرعش همه وفا و عطا

عفو و خشمش همه سکون و رضا
خلق او همچو خلق پاک پدر

خلق او همچو خلق پيغمبر
مصطفي مرورا کشيده به دوش

مرتضي پروريده در آغوش
بر رخش انس يافته زهرا

کرده بر جانش سال و ماه دعا
به سر و روي و سينه در ديدار

راست مانند احمد مختار
دري از بحر مصطفي بوده،

صدفش پشت مرتضي بوده
عقل در بند عهد و پيمانش

بوده جبريل مهد جنبانش
دشمنان قصد جان او کردند

تا دمار از تنش برآوردند
عمرو عاص از فساد رأئي زد

شرع را خيره پشت پائي زد
بر يزيد پليد بيعت کرد

تا که از خاندان برآرد گرد
شرم و آزرم جملگي بگذاشت

جمعي از دشمنان بر او بگماشت
تا مر او را به نامه و به حيل

از مدينه کشند در منهل [1] .
کربلا چون مقام و منزل ساخت

ناگه آل





































زياد بر وي تاخت


راه آب فرات بربستند

دل او زان عنا و غم خستند


شمر و عبدالله زياد لعين

روحشان جفت باد با نفرين


بر کشيدند تيغ، بي آزرم

نز خدا ترس و نه ز مردم شرم


سرش از تن به تيغ ببريدند

و اندر آن فعل، سود مي ديدند


تنش از تيغ خصم پاره شده

آل مروان بر او نظاره شده


به دمشق اندرون، يزيد پليد

منتظر بود تا سرش برسيد


پيش بنهاد و شادماني کرد

تکيه بر دنيي و اماني [2] کرد


بيتي از قول خويش املا کرد

کين ديرينه جست و انها [3] کرد


دست شومش بر آن لب و دندان

زد قضيب [4] از نشاط و لب خندان


کين ابا بتوخته ز حسين

خواسته کينه هاي بدر و حنين


شهربانو و زينب گريان

مانده در فعل ناکسان حيران


سربرهنه بر اشتر و پالان

پيش ايشان ز درد دل نالان


علي الاصغر [5] ايستاده بپاي

و آن سگان ظلم را بداده رضا


بر جفا کرده آن سگان اصرار

رفته از حقد بر ره انکار





هيچ ناورده در ره بيداد

مصطفي را و مرتضي را ياد


يکسو انداخته مجامله را

زشت کرده ره معامله را


کرده دوزخ براي خويش معد [6] .

بوالحکم [7] را گزيده بر احمد


راه آزرم و شرم بربسته

عهد و پيمان شرع بشکسته


حبذا کربلا و آن تعظيم

کز بهشت آورد به خلق نسيم


و آن تن سر بريده در گل و خاک

و آن عزيزان به تيغ دلها چاک


و آن تن سر به خاک غلطيده

تن بي سر بسي بد افتاده


و آن گزين همه جهان کشته

در گل و خون تنش بياغشته


و آن چنان ظالمان بد کردار

کرده بر ظلم خويشتن اصرار


حرمت دين و خاندان رسول

جمله برداشته ز جهل و فضول


تيغها لعلگون ز خون حسين

چه بود در جهان بتر زين شين [8] .


آل ياسين بداده يکسر جان

عاجز و خوار و بي کس و عطشان


مصطفي جامه جمله بدريده

علي از ديده خون بباريده


فاطمه روي را خراشيده

خون بباريده بي حد از ديده


حسن از زخم کرده سينه کبود

زينب از ديده ها برانده دو رود


شهربانوي پير گشته حزين

علي الاصغر آن دو رخ پر چين


عالمي بر جفا دلير شده

رو به مردم شرزه شير شده


کافراني در اول پيکار

شده از زخم ذوالفقار فگار


همه را بر دل از علي صد داغ

شده يکسر قرين طاغي و باغ [9] .


کين دل بازخواسته ز حسين

شده قانع بدين شماتت و شين


هر که بدگوي آن سگان باشد

دان که او شاه آن جهان باشد


باد بر دوستان او رحمت

باد بر دشمنان او لعنت





پاورقي

[1] منهل: آبخور- آبشخور- (به کسر اول) گور و قبر.

[2] اماني: آرزوها.

[3] انهاء: خبر دادن.

[4] قضيب: شاخه درخت، چوبدستي.

[5] علي الاصغر: منظور حضرت سجاد (ع) است.

[6] معد: آماده.

[7] بوالحکم: کنيه ي ابوجهل است.

[8] شين: عيب و زشتي.

[9] طاغي و باغي: از حد گذرنده، طغيان کننده، ستمکار.


سنائي غزنوي