بازگشت

در مصائب حضرت خامس اصحاب كسا حسين بن علي



اين جامه ي سياه فلک در عزاي کيست؟

وين جيب چاک گشته ي صبح از براي کيست؟
اين جوي خون که از مژه ي خلق جاري است

تا در مصيبت که و در ماجراي کيست؟
اين آه شعله ور که ز دلها رود به چرخ

ز اندوه دل گداز و غم جانگزاي کيست؟
خوني اگر نه دامن دلها گرفته است

اين لخت دل به دامن ما خونبهاي کيست؟
ذرات از طريق صدا ناله مي کنند

تا اين صد ز ناله ي اندوه فزاي کيست؟
صاحب عزا کسي است که دلهاست جاي او

دلها جز آنکه مونس دلهاست جاي کيست؟
آري خداست در دل و صاحب عزا خداست

ز آن هر دلي به تعزيه ي شاه کربلاست
شاهنشهي که کشور دل تختگاه اوست

محنت سپاهدار و مصيبت سپاه اوست
گفتي گناه او چه که شمرش گلو بريد

انصاف وجود و رحم و مروت گناه اوست
گوئي که سقف چرخ چرا شد سياه پوش

از دود آتشي است که در خيمگاه اوست
بر کربلاي او نرسد فخر، کعبه را

کان يوسف عزيز امامت به چاه اوست
سبط نبي فروغ ده جرم نيرين

رخشنده آفتاب








سپهر وفا حسين


اي چرخ از کمان تو تيري رها نشد

کآزاده اي نشان خدنگ بلا نشد


دور تو برخلاف مراد است اي دريغ

بس کام ناروا شد و کامت روا نشد


از بوالبشر گرفته بگو تا به مصطفي

آن کيست کز تو خسته ي تيغ جفا نشد؟


دندان مصطفي نشکست از عناد تو؟

يا حمزه از تو خسته ي زخم عنا نشد؟


نشکافت از تو تارک حيدر به تيغ کين؟

يا درد دل حواله ي خيرالنسا نشد؟


اي طشت واژگون مگر از حيله هاي تو

در طشت، پاره ي جگر مجتبي نشد؟


با اين همه تطاول و با اين همه خلاف

ظلمي بسان واقعه ي کربلا نشد


کاري نکرده اي که توان بازگفتنش

و بازگويمت نتواني شنفتنش





وصال شيرازي