بازگشت

در مرثيه






کمر بستي به خون اي پير گردون نوجواني را

به خواري بر زمين افگندي آخر آسماني را



به دام فتنه از منقار تير و مخلب [1] خنجر

شکستي پر، همايون طاير عرش آشياني را



بهار آيد همي تا خار بومي را خزان کردي

ز صرصر خيزي باد مخالف گلستاني را



ز منع آب جانسوز آتشي افروختي وز وي،

زدي سر بر فلک دود مصيبت دودماني را



ز کين دندان گزاي ناب پيکان سگان کردي

بشير مهر زهرا مغز پرورد استخواني را



غذا ز الوان خون آوردي آب از چشمه ي پيکان

جزاک الله نکو کردي رعايت ميهماني را



ندانم تا چه کردي با جهان جان، همي دانم

که از غم تا قيامت سوختي جان جهاني را



دل از قتل شهيدي بر کنارم دجله بگشايد

بطرف جان سپاري بسته بينم چون مياني را



کنم ياد از اسيري چند و خاک شام چون بينم

غريب خسته ي آواره ي بي خانماني را



تبم گيرد ز رنج طفل بيماري به ويراني

چو سر بر خشت حسرت خفته بينم ناتواني را



ز اشک ديده ي يغما بياد آور درين ماتم

روان سيلاب خون بيني چو بر در آستاني را




پاورقي

[1] مخلب: چنگ.


يغماي جندقي