بازگشت

در سوگ عشق



مردي که اهل هيمه را سيراب مي خواست

خود را ز تاب تشنگي، بيتاب مي خواست
آمد سراغ شط، وليکن تشنه برگشت

مردي که حتي خصم را سيراب مي خواست
با مشگ خالي، امتحان دجله مي کرد

دريا تماشا کن که از شط آب مي خواست!
دشمن ازو مي خواست تا تسليم گردد

بيعت ز درياي شرف، مرداب مي خواست!
عمري چو او در خدمت خفاش بودن

اين را، شب از خورشيد عالمتاب مي خواست!

در قحط آب، از دست خود هم دست مي شست

مردي که باغ عشق را شاداب مي خواست
ديشب که شوري در دلم افگنده بودند

طبعم به سوگ عشق، شعري ناب مي خواست

محمد علي مجاهدي (پروانه)