بازگشت

در رثاء سيدالشهداء



اي فلک آل علي را از وطن آواره کردي

زآن سپس در کربلاشان بردي و بيچاره کردي
تاختي از وادي ايمن غزالان حرم را

پس اسير پنجه ي گرگان آدمخواره کردي
چشم پاک شير مردان را نمودي پاره پاره

هم دل شير خدا را زين مصيبت پاره کردي
گوشوار عرش رحمن را بريدي سر، پس آنگه

دخترانش را ز کين بي گوشوار و ياره کردي
جبهه ي فرزند زهرا را از سنگ کين شکستي

تو مگر اي آسمان! دل را ز سنگ خاره کردي
تا کني خورشيد عصمت را به ابر کينه پنهان

دشت را از اعداي دين پر ثابت و سياره کردي
جورها کردي از اول در حق پاکان وليکن

در حق آل پيمبر جور را يکباره کردي
کودکي ديدي صغير اندر ميان گاهواره

چون نکردي شرم و از کين قصد آن گهواره کردي
چاره مي جستند در خاموشي آن طفل گريان

خود تو در يک لحظه از پيکان تيرش چاره کردي
سوختي از آتش کين خانه ي آل علي را

وايستادي بر سر آن آتش و نظاره کردي
خانمان آل زهرا رفت بر باد از جفايت

آوخ از بيداد و داد از جور و فرياد از











جفايت


آسمانا جز به کين آل پيغمبر نگشتي

تا نکشتي آل زهرا را از اين ره برنگشتي


چون فکندي آتش کين در حريم آل ياسين

زآه آتش بارشان چون شد که خاکستر نگشتي


چون بديدي مسلم اندر کوفه بي يار است و ياور

از چه رو او را در آن بي ياوري ياور نگشتي


چون دو طفل مسلم اندر کوفه گم کردند ره را

از چه آن گمگشتگان را جانبي رهبر نگشتي


چون به زندان عبيدالله فتادند آن دو کودک

ار چه رو غمخوار آن دو کودک مضطر نگشتي





چون تن آن کودکان از تيغ حارث گشت بي سر

از چه رو بي تن نگشتي از چه رو بي سر نگشتي


چون شدند آن کودکان از فرقت مادر گدازان

از چه رو برگرد آن طفلان بي مادر نگشتي


چون حسين بن علي با لشکر کين شد مقابل

از چه پشتيبان آن سلطان بي لشکر نگشتي


چون دچار موج غم شد کشتي آل محمد (ص)

از چه رو اي زورق بيداد بي لنگر نگشتي


خانمان آل زهرا رفت بر باد از جفايت

آوخ از بيداد و داد از جور و فرياد از جفايت





ميرزا احمد صفائي