بازگشت

آنچه خدا گفته بود، شد!



خون مي چکيد داغ، ز بالاي آفتاب

آئينه، مات گرم تماشاي آفتاب
بشنو حديث سرخ شکفتن به فصل تيغ

تفسير سبز عشق، تمناي آفتاب
اينجا سخن ز خون مسيح و صليب نيست

بر نيزه خواند سوره ي خون، ناي آفتاب
از کوهسار عشق برون آمد و شکفت

هفتاد و يک ستاره به شولاي آفتاب
با کوله بار شوق، سفر کرد تا هنوز!

در کهکشان زخم، بلنداي آفتاب
سيراب از سراب، به پابوسي فنا

رفتند خيل شبپره تا پاي آفتاب
طوفانيست آب و هواي تغزلم

خون مي چکد ز ابر سياه تحملم
آنک شتاب کرد امام شهيد عشق

با در رکاب کرد اما شهيد عشق
در نقطه ي تلاقي تيغ و نگاه مرد

بر ذوالجناح، غيرت حيدر ظهور کرد

خون خدا هزاره ي فرياد را گرفت

از چنگ ديوهاي قرون، داد را گرفت
وقتي ز سجده گاه اناالحق قيام کرد

آهنگ کوچ، تيغ علي از نيام کرد
در شوره زار حنجره، شوري عجيب داشت

کين سه زخم، حرمله ي نانجيب داشت
اکبر، خروش ديده ي مست حسين بود

عباس سبزپوش به دست














حسين بود!


من با خداي خويش، صفا مي کنم حسين

دل از دو دست خسته، رها مي کنم حسين


امروز در برابر چشمان منکران

محشر ز شور عشق بپا مي کنم حسين


تا خانقاه خون، دل درويش کيش را

در خلسه يي شگرف، رها مي کنم حسين


پا در رهي نهاده ام اينک، بهانه سوز!

سر را فداي مقدم پا، مي کنم حسين!


با شاه بيت دست و، صناعات مشک و لب

آغاز شعر ناب وفا مي کنم حسين!


وقتي نشست تير به چشمم به جرم عشق

آرام مثل آه، صدا مي کنم حسين!





آنک دميد غيرت حق از دو چشم او

زد خيمه بر ستيغ فلک برق خشم او


از جوي تيغ، آب به تاک پليد داد

پاداش فتنه هاي سپاه يزيد داد!


رودي عفن ز خون پليدان روانه کرد

کرکس به بام خاطرشان، آشيانه کرد


وآنگه رسيد مژده، که بي پرده يار شد

قرآن به نيزه خواند که ميعاد دار شد


خون مي چکيد داغ: ز بالاي آفتاب

آئينه، مات گرم تماشاي آفتاب


اينک شتاب کرد امام شهيد عشق

پا در رکاب کرد امام شهيد عشق


بگسست قيد تاري ودر نور، پود شد

آري حسين آنچه خدا گفته بود، شد



خليل شفيعي