بازگشت

خورشيد خاور



شاهد اقبال امشب حلقه بر درميزد

پيک شادي حلقه ها بر در مکرر ميزند
نور باران گشته امشب خانه ام البنين

چون که ماه هاشمي از بيت او سر ميزند
وه چه ماهي کافتاب عارض جان بخش او

طعنه ها، از جلوه بر خورشيد خاور ميزند
چون در آغوش پدر جا گيرد آن زيبا پسر

جبرئيل از شادماني کف بکف بر ميزند
در شب ميلاد او بوسه پدر دستش ز شوق


در عوض او، بوسه بر دست برادر ميزند
بوسه بر دست پسر ميداد اما مي گريست

گريه ي او نيشتر بر قلب مادر ميزند
روز صفين داد مردي ميدهد در کاراز

تکيه اندر کودکي بر جاي حيدر ميزند
تا کند ياري برادر را به ميدان نبرد

خويشتن را يکه بر درياي لشکر ميزند
دل بشام شاديش ياد آرد از غمهاي او

نيستم آگه چرا دل راه ديگر ميزند
ميرود نزد برادر تا ستاند اذن جنگ

تکيه چون شير ژيان پشت تکاور ميزند
رو به ميدان مي نهد جز نيزه اش در دست ني

خويش را با نيزه بر آن قوم کافر ميزند
ميکند تسخير شط را و ننوشد آب را

تشنگي با آ





ن که بر جان وي آذر مي زند


همتش نازم که دستش مي شود از تن جدا

باز هر دم نعره الله اکبر ميزند


مي فتد از زين بر روي خاک آن فرزانه مرد

آن زمان فرياد ادرکني برادر ميزند





يا ابوالفضل اي که بر دامان تو دست نياز

در همه صبح و مسا مولا و مهتر مي زند


شعر «ثابت» گر قبول افتد به درگاه شما

تا ابد از نام تو فرق افسر ميزند





ثابت