بازگشت

خوان غم


برخوان غم چو عالميان را صلا زدند
اول صلا بهسلسله ي انبيا زد
نوبت به اوليا چو رسيد آسمان طپيد
زان ضربتي که بر سر شيرخدا زدند
آن در که جبرئيل امين بود خادمش
اهل ستم به پهلوي خيرالنسازدند
بس آتشي ز اخگر الماس ريزه ها
افروختند و در حسن مجتبي زدند
وانگهسرادقي که ملک مجرمش نبود
کندند از مدينه و در کربلا زدند
وز تيشه ي ستيزه درآن دشت کوفيان
بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتي کزان جگر مصطفيدريد
بر حلق تشنه ي خلف مرتضي زدند
اهل حرم دريده گريبان، گشوده مو
فرياد بردر ِ حرم کبريا زدند
روح الامين نهاده به زانو سر حجاب
تاريک شد ز ديدن آن چشمآفتاب

محتشم کاشاني