بازگشت

آمدن حضرت زينب به بالين حسين



ندانم چون بدي حالش در آن حال

نداند کس بجز داناي احوال
چو ديد آن شاه را افتاده بر خاک

تنش از تيغ کين گرديده صد چاک
شدش هوش از سر و پيچيده درهم

ز خون دل ز بهرش ساخت مرهم
بگفتش کاي مرا با جان برابر

تکلم کن به اين غمديده خواهر
جوابي نامد از شاه معظم

فزونتر آمد آن محزونه را غم
حليف [1] عشق حق ناموس داور

قسم دادش به روح باب و مادر
جوابم گوي ز آن لعل شکر خند

که تا گردد دل غمديده خرسند
در وحدت ز لعل جانفرا سفت

بدان داراي نفس مطمئن گفت
که: با اخت ارجعي نحو الخيامي

فحامي عن عيالي ثم حامي [2] .



پاورقي

[1] حليف: هم سوگند، هم عهد.

[2] اي خواهر بسوي خيمه ها برگرد و از زن و بچه هايم نگهداري و حمايت کن.


عمان ساماني اصفهاني