بازگشت

حديث كربلا






از غم شاه شهيدان پاي تا سر سوختيم

زد غمش آتش به جان و چون سمندر سوختيم



گاه از اين محنت، که چون شد با لب عطشان شهيد

بر سر شطّ روان فرزند کوثر سوختيم



گاه از داغي که ليلاي حزين بودش به دل

گه ز حال شاه دين بالين اکبر سوختيم



گاه از سوزي که بُد در ناله زار رباب

گاه از ظلمي که شد بر حلق اصغر سوختيم



گاه از اين غم که چون افتاد دستش از بدن

چون ز زين افتاد عبّاس دلاور سوختيم



وايِ ما از حال زينب اندر آن دشت بلا

کز غم او در عزاي شش برادر سوختيم



خيمه آل عبا و آتش آل يزيد؟

سوختيم از ظلم اين قوم ستمگر سوختيم



گفته اند از آب آتش مي شود خاموش آه

اين چه غم باشد که ما از ديده تر سوختيم



هر حديث کربلا از ديگرش جانسوزتر

شرح جانسوزي بود بس کن سخنور سوختيم



کم نشد (صاعد) ز ما يک لحظه شوق سوختن

ز اشتياق کربلايش گر مکرر سوختيم




صاعد اصفهاني