بازگشت

چرخ غافل


اي چرخغافلي که چه بيداد کرده اي
وز کين چه ها درين ستم آباد کرده اي
بر طعنت اين بساست که با عترت رسول
بيداد کرده خصم و تو امداد کرده اي
اي زاده زياد نکرده استهيچ گه
نمرود اين عمل که تو شداد کرده اي
کام يزيد داده اي از کشتنحسين
بنگر که را به قتل که دلشاد کرده اي
بهر خسي که بار درخت شقاوتست
درباغ دين چه با گل و شمشاد کرده اي
با دشمنان دين نتوان کرد آن چه تو
با مصطفيو حيدر و اولاد کرده اي
حلقي که سوده لعل لب خود نبي بر آن
آزرده اش به خنجربيداد کرده اي
ترسم تو را دمي که به محشر برآورند
از آتش تو دود به محشردرآورند

محتشم کاشاني