پيوند
ميان حنجر و لبهاي تو چه پيوندست؟
کز آن يک، اشک روان و بر اين دو، لبخندست!
ز سنگ خاطره ي چشم مستت اي ساقي
دو چشمم من به دو جام شکسته مانندست
قسم به سوره ي ولليل و سوره ي والشمس
که موي و روي تو زيباترين سوگندست
به گيسوئي که زدي شانه دست زهرايش
ببين که قافله ي دل چگونه در بندست
سرت چنين که شتابان به روي ني تازد
بگو به وصل که در شام، آرزومندست؟
به بندبند وجودت هميشه دربندم
جدا ز هم به تنت گر چه بند از بندست
به مجمعي که ترا مدحت و ثنا گويند
چه جاي بنده، که مداح تو خداوندست
مرتضي جام آبادي