بازگشت

آستين خالي



به گوش ناي خاموشم بگوئيد

که امشب ناله را از سر بگيرد
کسي کز درد و داغ او نسوزد

الهي از تب غم در بگيرد
دل بيتاب من مي خواهد امشب

به شوق آن دست و بازو را ببوسد
به آن صحراي سوزان پا گذارد

نگاه تشنه ي او را ببوسد

سراپا اشک گشتم در غريبي

به اعماق عزاي تو چکيدم
کنار جوي تنهائي نشستم

دل خود را به يادت سر برديم
تن بي دست تو آن روز ديدم

که در دشت عطش بي تاب مي شد
خدايا کاشکي از اين خجالت

زمين بي مروت آب مي شد
هزاران دل، دل روشن تر از آب

به قربان وفاي عالي تو
هزاران دست، دست پاک و عاشق

فداي آستين خالي تو



فريدون نقاش زاده