بازگشت

باغ ميوه دل زهرا و مرتضي


اين آسمان صدق و درو اختر صفاست

يا روضه مقدس فرزند مصطفاست

اين داغ سينه اسدالله و فاطمه (عليهماالسلام) است

يا باغ ميوه دل زهرا و مرتضاست (عليهماالسلام)

اي ديده، خوابگاه حسين علي(ع) است

اين يا منزل معالي و معموره علاست

اي تن، توئي و اين صدق در لو کشف

اي دل توئي، و اين گهر کان «هل اتاست »

اي جسم خاک شو، که بيابان محنت است

وي چشم، آب ريز، که صحراي کربلاست

سرها برين بساط، مگر کعبه دلست

رخها بر آستانه، مگر قبله دعاست

اي برکنار و دوش نبي بوده منزلت

قنديل قبه فلکي خاک اين هواست

تو شمع خاندان رسولي براستي

پيش تو همچو شمع بسوزد درون راست

بر حالت تو رقت قنديل و سوز شمع

جاي شگفت نيست، نشاني ازين عزاست

قنديل از اين دليل که زردست روشن است

کو را حرارت از جگر ماتم شماست

هر سال تازه مي شود اين درد سينه

سوز سوزي که کم نگردد و دردي که بي دواست

کار فتوت از دل و دست تو راست شد

اندر جهان بگوي که اي

























ن منزلت کراست؟



در آب و آتشيم چو قنديل بر سرت



آبي که فيضش از مدد آتش عناست



قنديل اگر هواي تو جويد بديع نيست



زيرا که گوهر تو ز درياي «لافتي »ست



زرينه شمع بر سر قبرت چو موم شد



زان آتشي که از جگر مومنان بخاست



اي تشنه فرات يکي ديده باز کن



کز آب ديده بر سر قبر تو دجله هاست



آتش عجب که در دل گردون نيوفتاد



در ساعتي که آن جگر تشنه، آب خواست



شمشير تا زبدگهري در تو دست برد



نامش هميشه هندو و سر تيز و بي وفاست



از پيرهن که گشت به دست حسود چاک



اندر بر معاويه ديريست تا قباست



فرزند بر عداوت آبا پراکند تخم



خصومتي که چنين لعنتش سزاست



گرديست بر ضمير تو، زان خاکسار و ما



بر گورت آب ديده فشانان ز چپ و راست



از بهر کشتن تو بکشتن يزيد را



لايق نبودکشتن او لعنت خداست



با دوستان خويشتن از راه دشمني



رويت گرفته از چه و خاطر دژم چراست



گردون ناسزا ز شما عذرخواه شد



امروز اگر قبول کني عذر او سزاست



شاهان به پرسش تو ز هر کشور آمدند



وانگه به بندگي تو راضي، گرت رضاست

اوحدي مراغه‏اي اصفهاني