بازگشت

گروه: اطلاعات عمومي
 
 
مرکز پاسخگو:مؤسسه پيوند با امام
موضوع اصلي:كنيه امام حسين(ع)
موضوع فرعي:كنيه امام حسين (ع)
سؤال:1- چرا كنية امام حسين(ع) اباعبدا...مي باشد؟

چرا قبرمطهر حضرت 6گوشه دارد؟

2- آيه اي درقرآن كه مضمونش اينست كه : عجله كار شيطان است؟

آيه اي درقرآن كه مي گويد : اي پيامبر به مقدسات آنها اهانت نكن تا آنها مقابله به مثل نكنند؟

3- آيا برگزاري عيد الزهرا با اين سبك و سياق كه مرسوم است وبعضاً حرفهاي ركيك وفحشهاي زشت به خلفاي ثلاثه مي زنند شرعا ًصحيح ومجازاست؟

4- طريقه به درك واصل شدن عمر را لطفاً توضيح دهيد؟(مفصلاً)

5- مطلبي درباره نسبت عمر دركتاب اسرارآل محمدص آمده كه مي گويد پدرش هم پدربزرگش بوده وهم دائي او ومادرش هم، هم خواهرش بوده وهم عمهاش؟


جواب:

1)درمورد سؤال اول شما بايد عرض كرد دراين مورد احتمالات گوناگوني داده اند مثل اينكه، اين كنيه به اين علت به امام حسينع داده شده به خاطر اينكه يكي ازفرزندان ايشان، عبدا... نام داشته كه مادرش رباب وخواهرش سكينه بوده، ودركربلا شهيد شد.1 وشايد معناي لفظي عبدا...منظور باشدـ زيرا معمولاً كنيه پدر را با اسم اولين فرزندش تطبيق مي كنند وحال آنكه، عبدا...كه دركربلا شهيد شد سن زيادي نداشته است ـ
درمورد قسمت دوم سؤال اول شما عرض مي شود كه قبرحضرت سيدالشهدا،ع به جهت دفن شدن حضرت علي اكبرع درزير پاي ايشان شش گوشه دارد.
2)دراين موردي كه سؤال فرموديد درروايت آمده كه العجلة من الشيطان2، اما درقرآن كريم به اين صراحت نيامده بلكه بعضي ازآيات شريفه تلويحاًواشارةً به آن اشاره دارند مثل آيه 37 سورة انبياءخلق الانسان من عجل، سأريكم ءاياتي فلا تستعجلون (يعني من به زودي نشانه ها وحكمتهاي كارهايم را به شما نشان مي دهم، پس عجله نكنيد واعراض ننمائيد. زيرا اگر
شيطان درهمان اول عجله نمي كردوبه امر خدا سجده مي كرد درمقابل حضرت آدمعلي نبينا وآله عليه السلام بعدهـا حكمـت ونشـانة الهـي رادرايـن امـر الهـي مي ديـد ونجـات مـي يافـت(درضمـن بايـد توجه شـودكـه مـا درروايات عجله ممدوح ونيكوهم داريم)3
آيه اي درقرآن مي گويد :اي پيامبر! توبه مقدسات آنها اهانت نكن تا آنها مقابله به مثل نكنند. به نظر مي رسد كه اين آيه از سورة انعام، آيه108مي باشدولاتسوا الذين من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم.... (كساني كه غيرخدا را مي خوانند، دشنام مگوئيد كه درنتيجه ازدشمني وناداني خدا رادشنام گويند ...)
3)درمورد اين سؤال به طور خلاصه بايد عرض كرد كه اولاً تولي دوستان اهل بيت عليهم السلام تبري از دشمنان اهل بيتعليهم السلام جزء اركان مذهب ماست، ثانياً نبايد كاري كرد كه بين صفوف مسلمين اختلاف وجدائي وشكاف بيفتد وثالثاً نبايد به بهانه عيدالزهراء عليهاالسلام ومجالس اهل البيت عليهم السلام مجالس مشتمل برگناه وگفتن حرفهاي ركيك ومستهين، تشكيل داد.رابعاً اينكه بعضي استدلال مي كنند به روايتي كه رفع قلم را توجيه مي كند درست نيست، زيرا حديث رفع قلم مخصوص به كودكان نابالغ وديوانه ها وحالت خواب است، خامساً درروايات به اين نكته اشاره شده است وازاهانت نهي شده ائيم اما اين حقيت با لعن و تبري جستن از اعداءا... منافاتي ندارد 4اگر ضربه به جامعه اسلامي واتحاد مسلمين نزند.
4)دركتاب منتخب التواريخ، اين داستان به طور مفصل بيان شده است كه ما به نكات مهم آن اشاره مي كنيم :
وچون عمر به مدينه طيبه مراجعت نمود، مغيره بن شعبه كه حاكم كوفه بود با غلامش ابولؤلؤ المسمي به فيروز آمدند به مدينه ـ يكروز ابولؤلؤ ازدست مغيره آمدبه شكايت نزد عمر بن الخطاب كه : مولاي من مغيره ازمن ماهي صددرهم مي خواهد وتحصيل اين وجه برمن گران است، فرمان بده تا مغيره برمن تخفيف دهدـ عمر گفت : صنعت توچيست؟ ابولؤلؤ صنايع خود را ظهار كرد وگفت من ازهمة اين صنايع آسياي بادي رانيكوتر مي سازم ـ عمر گفت : با اين صنايع كه داري ماهي صددرهم برتو گران نيست ـ خواست ازنزد او بيرون شود، عمر گفت : مي تواني آسياي بادي براي من بسازي؟ گفت : آسيائي بسازم كه آوازة آن به تمام دنيا برسد واز نزد عمر بيرون شد، عمر گفت : اين غلام،مراتهديد به قتل نمود...الحاصل بعداز چند روز عمر درمسجد مشغول نماز بود كه ابولؤلؤ با كارد دوسره شش زخم خنجر براو زد ويكي ازآن زخمها به زير ناف عمر واقع شد، عمر برزمين افتاد واين قضيه دربيست وششم ذي الحجه الحرام سنة بيست وسه هجري بود5
5)بله همين طور است دربعضي از كتب ديگر نيزآمده است كه براي توضيح بيشتر شما را به آنها ارجاع مي دهيم،(سيرة ابن هشام،ج1،ص244و237، ودلائل الصدق، ج3،قسم دوم،ص84)
(1) منتهي الآمال،حاج شيخ عباس قميرحمه ا...عليه،ج1،ص334
(2) ميزان الحكمه،ج6،ص73،استادري شهريحفظه ا...
(3) ميزان الحكمه،ج6،ص73،استادري شهريحفظه ا... باب العجله في فرص الخير ممدوح
(4) با استفاده از استفتائات آيت ا...مكارم شيرازيحفظه ا...ج1،ص500
(5) منتخب التواريخ،درزندگاني چهارده معصومعليهم السلام،حاج محمد هاشم بن محمد علي خراساني،ص152و153