بازگشت

گروه: اطلاعات عمومي
 
 
مرکز پاسخگو:دفتر تبليغات اسلامي
موضوع اصلي:بيعت نكردن با يزيد
موضوع فرعي:بيعت نكردن امام حسين با يزيد
سؤال:دليل اين كه امام حسين(ع) با يزيد بيعت نكرد چيست؟

جواب:

اگر كسي مقداري از تاريخ زندگاني يزيد را بخواند، درمييابد كه او جواني عياش، آلوده به گناه و شرابخوار بود. اعتقادي به اصول اسلامي و مقررات آن نداشت، بلكه كارهاي او زمينه انهدام و محو كامل اسلام را فراهم كرد. بسياري از همعصران وي، نيز بسياري از مورخان زبان به دشنام و لعن يزيد باز كرده و او را ملعون و فاسق دانستهاند. مسعودي از اهل سنت مينويسد: ظلم و ستم يزيد و كارگزاران او همهجا را در برگرفته بود و فسق و گناهانش علني گشت. او علناً شراب مينوشيد و مانند فرعون عمل ميكرد، بلكه فرعون براي امت خود عادلتر و با انصاف تر بود.(1)
زياد بن ابيه كه از دوستان معاويه بود، به وي خبر داد: يزيد به درد خلافت نميخورد، چون با سگها و بوزينهها بازي ميكند و لباسهاي رنگارنگ ميپوشد و به نوشيدن خمر معتاد است و با آلات موسيقي روز را به پايان ميرساند، پس چگونه ميتوان مردم را به بيعت با چنين كسي دعوت كرد؟!(2)
امام حسين(ع) كه خوب از ماهيت يزيد با خبر بود، نميتوانست با وي بيعت كند، چون بيعت امام با يزيد مساوي بود با تخريب اسلام و نابودي ارزشهاي ديني كه جدّ و پدرش و مؤمنان و مجاهدان براي آنها بسيار زحمت كشيده بودند. بيعت امام با يزيد مساوي بود با تسليم نمودن اسلام و انسانيت در برابر كفر يزيد و بيدادگري و ظلم او. بيعت نمودن و حتي صلح امام با يزيد، تمامي زحمات پيغمبر و اساس اسلام را به خطر ميانداخت. حضرت فرمود: فعلي الاسلام السلام اذ قد بليت الأمة براع مثل يزيد؛ ديگر بايد فاتحه اسلام را خواند اگر اسلام حاكمي مانند يزيد داشته باشد. عوامل بسيار ديگري نيز دخالت داشت، مانند موروثي شدن خلافت كه عهد الهي است؛ لزوم اطاعت از حاكمان هرگونه كه باشند؛ از بين رفتن امر به معروف و نهي از منكر با از بين رفتن اساس اسلام، همه اين موارد و موارد بسيار ديگر پيش ميآمد.
امام(ع) تصميم گرفت با قيام خود كاري كند كه نه تنها يزيد بلكه فرهنگ يزيدي را نابود كند.
او درعاشورا درسي به انسانها آموخت كه هنوز براي ايستادگي در برابر ظالمان و تجاوزگران آموزندهاست.
پينوشتها:
1 - شهيد هاشمي نژاد، درسي كه حسين به انسانها آموخت، ص 149، به نقل از مروجالذهب، ج 2، ص 68.
2 - همان، ص 152، به نقل از تاريخ يعقوبي، ج 2.