بازگشت

گروه: اطلاعات عمومي
 
 
مرکز پاسخگو:تبيان
موضوع اصلي:قيام امام حسين (ع)
موضوع فرعي:علت قيام امام حسين و عدم قيام علي(ع)
سؤال:چرا امام حسين(ع) عليه حكومت جور قيام كرد ولي علي(ع) چنين نكرد؟
جواب:

اين كه حسين بن علي(ع) در زمان خودش چنين اقدام شجاعانهاي كرد و اميرالمؤمنين(ع) نكرد، نه از آن جهت است كه حسين بن علي(ع) از پدرش شجاعتر بوده است. به تعبير مرحوم ابن مسْكويه علي(ع) شجاع نبود بلكه «حقيقة الشجاعة» (تهذيب الاخلاق في التربيه/98) بود. مرحوم كاشف الغطا ميفرمايد:

خوابيدن علي بن ابي طالب(ع) به جاي پيامبر اكرم(ص) در ليلة المبيت، شجاعانهتر از كار امام حسين(ع) در روز عاشورا بود. چون حسين بن علي(ع) شمشير در دست داشت، مي‎كشت و كشته مي‎شد. امام علي(ع) حاضر شد بدون شمشير در جاي پيغمبر گرامي اسلام(ص) بخوابد و چهل تروريست مسلّح بر او بتازند و او را تكه تكه كنند در حالي كه او هيچ قدرت دفاعي نداشت.

اقدام شجاعانه حضرت سيدالشهداء(ع) از آن جهت نيز نيست كه معاذالله علي بن ابي طالب(ع) در عمل به وظيفهاش كوتاهي كرده باشد. بلكه از آن جهت بود كه تا عنصر سياسي مكّاري مانند معاويه حيات داشت چارهاي جز صبر نداشتند، وقتي كه دوران معاويه تمام شد، خامها به جاي پختههاي سياسي بر سر كار آمدند و آن دسيسههاي پيچ در پيچ و حقّه بازيهايي سياسي كمتر و كم رنگ شد؛ رسوا كردن اينها امر ممكن و آساني بود. در حقيقت اوضاع و شرايط زمان هر كدام از ائمه(ع) اقدام خاص خودش را ميطلبيد وگرنه اگر حسن بن علي(ع) هم در عصر حسين بن علي(ع) ميزيست و امامت ميكرد دست به چنين نهضتي خونين ميزد.

به عبارت ديگر اقدام هر امامي به شرايط زمان خاص خود او بر ميگردد. بدين معنا كه سال شصت و يك هجري وقت قيام و دو دهه چهل تا شصت وقت سكوت، صلح و تحمّل سوزش تحميلي بود چنان كه بيست و پنج سال بعد از رحلت رسول خدا(ص) زماني است كه استخوان در گلو و خار در چشم بايد صبر كرد و... .

خلاصه اين كه: هر يك از دوازده امام معصوم(ع) اگر در زمان امام ديگر ميبود برنامه همان امام را اجرا ميكرد.

بدين ترتيب گاهي شرايط اقتضا ميكرد كه علي(ع) نسبت به اطرافيان خود ضِنّت و بخل بورزد و يا چون امام مجتبي(ع) كاسه زهر را سر بكشد و به سوزش تحميلي ـ نه سازش ـ تن دهد و گاهي هم شرايط اقتضا ميكرد كه مانند حسين بن علي(ع) بخروشد و ايثار كند و هر چه دارد در راه دين و اعتلاي كلمه الهي نثار نمايد.

ذكر نمونهاي از ترفندها و شگردهاي معاويه براي اخراج علي(ع) از صحنه سياست، كه نشانه كاركشتگي و دغل بازي او و اطرافيانش در صحنه گرداني ميدان سياست بود، بي تناسب نيست. و آن عبارت است از نامههاي شيطنت آميزي كه معاويه براي حضرت علي(ع) نوشته و او را به اسلام و قرآن دعوت كرده، و از عظمت قرآن و شهدا و درجات شهدا سخن گفته است. حضرت علي(ع) در پاسخ يكي از اين نامهها ميفرمايد: نامهات به من رسيد؛ تو از خدا، پيغمبر، قرآن، سعادت، شهادت و درجات شهدا سخن گفتهاي. روزگار چه عجايبي دارد كه تو ميخواهي از نعمتهاي خدا، كه به ما ارزاني داشته، با خبرمان كني. اين حرفها به تو نرسيده و به تو ربطي ندارد. تو هرگز در اين زمينه سهمي نداري. در بخشي ديگر فرمود: مَثَل تو مَثَل كسي است كه (زيره به كران ميبرد و) خرما به هَجَر، مَثَل كسي كه به استادش پيشنهاد مسابقه تيراندازي ميدهد، در حالي كه تيراندازي را از استاد خود ياد گرفته است. تو ذرهاي شمّ سياسي نداري، تو چه ميداني كه چه كسي فاضل است و چه كسي مفضول؟ چه كسي سياستمدار است و چه كسي مورد سياست؟ اصلاً اسيران آزاد شده و اسيرزادگان آزاد شده را به اين حرفها چه كار؟

هر چند صحيح نيست كه كسي نفس خود را تزكيه و تمجيد كند و فضايل خود و خاندان خود را براي ديگران باز گويد «تزكيه المرء لنفسه قبيح» ولي علي(ع) گوشهاي از فضايل و كمالات خاندان خود را همراه با بخشي از رذايل و نقايص خاندان اموي ذكر كرد تا هم معاويه بفهمد كه با چه كسي طرف است و خود و خاندانش در چه موقعيت پستي هستند و هم تاريخ بفهمد كه علي(ع) كه بود و بر سرش چه آمد و چه كساني با او طرف بودهاند. لذا فرمود: اي معاويه بسياري از مهاجر و انصار در جنگ به شهادت رسيدند و از فضايل بسياري نيز برخوردار هستند، ليكن وقتي شهيد ما (حمزه) جان خود را تقديم جانان كرد، لقب «سيدالشهداء» گرفت و رسول الله (ص) در نماز بر او به جاي پنج تكبير، هفتاد تكبير گفت. خيليها دو دست خود را در جنگ دادهاند امّا وقتي برادر من (جعفر) دو دست خود را در جنگ داد به عنوان «الطيّار في الجنّة» و «ذوالجناحين» ملقّب شد. معاويه! از اين حرفها دست بردار كه مثال تو مثال كسي است كه تيرش به خطار رفته باشد. ما دست پرورده پروردگارمان هستيم و مردم دست پرورده ما؛ پيغمبر از خاندان ماست و دودمان ما پيغمبر تحويل داد و شما تكذيب كننده، ما اسدالله تحويل داديم شما اسدالأحلاف، فرزندان ما سرور جوانان اهل بهشت هستند امّا بچّههاي شما طعمه آتش، زنان ما بهترين زنان عالمند و زنان شما هيزم كش (سر راه پيامبر صليللهعليهوآلهوسلم). معاويه! اگر بنا باشد كه از فضايل خاندان خود و نقايص خاندان تو بگويم، حرف بسيار است و به اين مقدار خلاصه نميشود. وضع ما در زمان اسلام و جاهليت معلوم است و اسلام و جاهليت شما نيز معلوم. اسلام ما را همه شنيدند و ديدند كه در نخستين روزهاي رسالت نبيّ اكرم(ص) ايمان آورديم، اسلام شما را نيز ديدند كه تا آخرين سنگر يعني فتح مكه بر ضدّ اسلام جنگيديد و ايمان نياورديد. در عصر جاهليت نيز ما در كمال قداسست و طهارت زيستيم و شما در كمال خباثت و ناپاكي.

حضرت علي(ع) در نامه ديگري به معاويه نوشت: آن شمشيري كه در يك روز (جنگ بدر) با آن بر پيكر جدّ تو (عُتبة بن ربيعه كه جدّ مادري معاويه بود)، دايي تو (وليد بن عُتبة) و برادرت (حنظلة بن ابي سفيان) كوبيدم و عرصه را بر آنها تنگ كردم و در راه دفاع از اسلام به هلاكتشان رساندم، نزد من موجود است.

بدين گونه علي(ع) جواب معاويه را ميداد، ليكن خنياگريها و فريب كاريهاي معاويه ادامه داشت، حتي پس از شهادت علي بن ابي طالب و حسن بن علي(ع) تقديس مسموم اموي روز به روز افزون ميشد و نتيجهاي جز مهجوريت و غربت اهل بيت(ع) در پي نداشت.

علاوه بر اين، مردمي كه در عصر اميرالمؤمنين(ع) بودند و از اصحاب آن حضرت به شمار ميآمدند، از جهت روحيه با اصحاب امام حسين(ع) تفاوت بسيار داشتند. اصحابي مانند اصحاب امام حسين(ع) كه آن گونه در شب عاشورا اظهار وفاداري نمودند و در روز عاشورا آن اظهارات را با عمل خود تصديق كردند، در ميان اصحاب اميرالمؤمنين و همچنين صحابه امام مجتبي(ع) به ندرت ميتوان يافت. اميرالمؤمنين (سلاماللهعليه) از ياران خود گله ميكند و ميگويد: اي مرد نمايان نامرد، اي كودك صفتهاي نابخرد، اي نوعروسان پرده نشين ـ كه فقط به عيش و عشرت ميانديشند ـ به خدا قسم دوست داشتم كه هرگز شما را نميديديدم و اصلاً شما را نميشناختم، همان آشنايي و شناختي كه به پشيماني و ندامت منجر شد و ناراحتي و اندوه را براي من به دنبال داشت. خدا شما را بكشد كه خون به دلم كرديد و سينهام را از خشم و غضب پر نموديد و جرعه نوش كاسه غم و اندوهم نموديد و با مخالفت و عصيان دستورهاي من، طرحها و نقشههايم را تباه كرديد. تا جايي كه قريش گفتند : پسر ابوطالب شجاع است، ليكن مديريت جنگي ندارد و رموز نظامي را نميداند. در حالي كه من قبل از بيست سالگي مديرت جنگي داشتم و در جنگ بودهام و الآن به شصت سالگي رسيدهام. يعني بيش از چهل سال است كه من نبردها را رهبري ميكنم و سوابق فراواني در اداره جنگ دارم. ولي حقيقت اين است كه علي فرمانده بي لشكري است كه رأي و تدبيرش به تنهايي كاري از پيش نميبرد.

آنها نميتوانستند بگويند: علي(ع) شجاع نيست چون آن حضرت هميشه خط شكن بوده است. اما ميتوانستند بگويند: علي مديريّت نظامي ندارد چون شجاع بودن غير از مديريّت نظامي داشتن است.

بدين ترتيب معلوم ميشود نداشتن ياران و همراهاني صادق و دست از جان شسته، هر چند به تعداد هفتاد و دو نفر، يكي از عمدهترين مشكلات اميرالمؤمنين و همچنين امام مجتبي(ع) براي قيام بود.