بازگشت

خطبه آن حضرت هنگامي كه وارد كربلا شد


روي أنه اذا ورد کتاب عبيداللّه بن زياد الي الحرّ، يلومه في أمر الحسين عليه السلام و يأمره بالتضييق عليه، فعرض له الحرّ و أصحابه و منعوه من السير، قام عليه السلام خطيبا، فحمد الله و أثني عليه، ثم قال:

اِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الْاَمْرِ ما تَرَوْنَ، وَ اِنَّ الدُّنْيا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَ تَنَکَّرَتْ، وَ اَدْبَرَ مَعْرُوفُها، وَ لَمْ تَبْقَ مِنْها اِلَّا صَبابَةٌ کَصَبابَةِ الْاِناءِ، وَ خَسيسُ عَيْشٍ کَالْمَرْعَي الْوَبيلِ.

اَلا تَرَوْنَ اِلَي الْحَقِّ لا يُعْمَلُ بِهِ، وَ اِلَي الْباطِلِ لا يُتَناهي عَنْهُ، لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ في لِقاءِ رَبِّهِ حَقّاً حَقّاً، فَاِنّي لا اَرَي الْمَوتَ اِلَّا سَعادَةً، وَالْحَياةَ مَعَ الظَّالِمينَ اِلَّا بَرَماً.

و في رواية:

اِنَّ هذِهِ الدُّنْيا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَ تَنَکَّرَتْ، وَ اَدْبَرَ مَعْرُوفُها، فَلَمْ يَبْقَ مِنْها اِلَّا صَبابَةٌ کَصَبابَةِ الْاِناءِ وَ خَسيسُ عَيْشٍ کَالْمَرْعَي الْوَبيلِ.

اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لايُعْمَلُ بِهِ، وَ اَنَّ الْباطِلَ لايُتَناهي عَنْهُ، لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ في لِقاءِ اللَّهِ مُحِقّاً، فَاِنّي لا اَرَي الْمَوْتَ اِلَّا سَعادَةً وَ لَا الْحَياةَ مَعَ الظَّالِمينَ اِلَّا بَرَمَاً.

اِنَّ النَّاسَ عَبيدُ الدُّنْيا، وَالدّينَ لَعِقٌ عَلي اَلْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعايِشُهُمْ، فَاِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ.


***

روايت شده: هنگامي که نامه عبيدالله بن زياد، که در آن عملکرد حر را در مورد امام حسين عليه السلام سرزنش نموده و دستور داده بود که امام را تحت فشار قرار دهد، بدست حر رسيد، او نامه را به امام نشان داد و ايشان را از رفتن به کوفه بازداشت، امام برخاست و پس از حمد و ثناي الهي اين خطبه را خواندند:

بدرستي که رويدادهاي روزگار ما همينهاست که مي نگريد، اوضاع روزگار دگرگوني منفي يافته، زشتيها و ضد ارزشها آشکار و ارزشهاي انساني و اخلاقي و فضيلتها از محيط زندگي جامعه رخت بربسته است، از فضيلتهاي انساني جز اندکي بسان قطراتي که ته مانده ظرف آب مي باشد، باقي نمانده، و جامعه در زندگي و شرائط ذلّت بار و ننگيني بسر مي برد.

هان، آيا نمي نگريد که به حق عمل نمي شود و از باطل و بيداد روي نمي گردانند، شايسته است که در چنين محيط ننگبار (انسان با ايمان و فضيلت خواه و حق پو به فداکاري و جانبازي در راه حق و عدالت و احياء ارزشهاي والاي انساني بپا خيزد) و به ديدار پروردگارش شور و عشق نشان دهد، من در چنين شرائطي مرگ را جز نيک بختي و زندگي با خودکامگان را چيزي جز رنج و نکبت نمي دانم.

و در روايتي ديگر اينگونه آمده:

بدرستي که روزگار ما دگرگوني منفي يافته و زشتيها و ضد ارزشها آشکار و ارزشهاي والاي انساني از محيط جامعه رخت بربسته، و تنها بسان قطرات مانده ته ظرف، باقي مانده است، و جامعه در زندگي و شرائط ذلت بار و ننگيني بسر مي برد.

هان، آيا نمي نگريد که به حق عمل نشده و از باطل روي گردانده نمي شود، شايسته است در اين محيط انسان به ديدار پروردگارش شور و عشق نشان دهد، بدرستي که من در چنين شرائطي مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمکاران را جز رنج و نکبت نمي دانم.

بدرستي که مردم بندگان دنيايند، و دين لقلقه زبانشان بيش نيست، تا آنجا مدافع دين خود هستند که زندگي مادّيشان تأمين شود، و هرگاه مورد امتحان قرار گيرند ديندار بسيار کم است.


***