بازگشت

اتمام حجت نهايي با كوفيان


قال الامام الحسين عليه السلام: أَيُّهَا النَّاسُ! اِسْمَعُوا قَوْلي، وَلاتُعَجِّلُوني حَتّي أَعِظَکُمْ بِما لَحَقٌّ لَکُمْ عَلَيَّ، وَ حَتّي اَعْتَذِرَ اِلَيْکُمْ مِنْ مَقْدَمي عَلَيْکُمْ، فَاِنْ قَبِلْتُمْ عُذْري وَ صَدَّقْتُمْ قَوْلي، وَاَعْطَيْتُمُوني النَصْفَ، کُنْتُمْ بِذلِکَ أَسْعَدَ، وَ لَمْ يَکُنْ لَکُمْ عَلَيَّ سَبيلٌ.

وَاِنْ لَمْ تَقْبَلُوا مِنّي الْعُذْرَ، وَلَم تُعْطُوا النَّصْفَ مِنْ أَنْفُسِکُمْ «فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ لايَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَيْکُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا اِلَيَّ وَلاتُنْظِرُونِ» [1] «إنَّ وَلِيِّيَ اللهُ الَّذي نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ يَتَولّي الصّالِحينَ». [2] .

أَمَّا بَعْدُ، فَاَنْيبُوني فَانْظُرُوا مَنْ أَنَا؟! ثُمَّ ارْجِعُوا اِلي أَنْفُسِکُمْ وَ عاتِبُوها، فَانْظُرُوا هَلْ يَحِلُّ لَکُمْ قَتْلي وَانْتِهاکُ حُرْمَتي؟! أَلَسْتُ اِبْنَ بِنْتِ نَبِيِّکُمْ صلي الله عليه وآله، وَابْنَ وَصيِّهِ وَابْنَ عَمِّهِ، وَ أَوَّلِ الْمُؤْمِنينَ بِاللهِ وَالمُصَدِّقِ لِرَسُولِهِ بِما جاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ.

أَوَ لَيْسَ حَمْزَةُ سَيِّدُ الشُّهَداءِ عَمَّ أَبي؟ أَوَلَيْسَ جَعْفَرُ الشَّهيدُ الطّيارُ ذُوالْجِناحَيْنِ عَمّي؟! أَوَ لَمْ يَبْلُغْکُمْ قَوْلٌ مُسْتَفيضٌ فيکُمْ: أَنَّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه وآله قالَ لي وَلِأَخي: هذان سيدا شباب أهل الجنة؟!. فَاِنْ صَدَّقْتُمُوني بِما أَقُولُ، وَ هُوَ الحَقُّ، فَوَاللهِ ما تَعَمَّدْتُ کِذْباً مُذْ عَلِمْتُ أَنَّ اللهَ يَمْقُتُ علَيْهِ أَهْلَهُ، وَ يَضُرُّ بِهِ مَنِ اخْتَلَقَهُ. وَ إنْ کَذَّبْتُمُوني فَاِنَّ فيکُمْ مَنْ إِنْ سَأَلُْتمُوهُ عَنْ ذلِکَ أَخْبَرَکُمْ، سَلُوا جابِرَ بْنَ عَبْدِاللهِ الأنْصاري، أَوْ أَبا سَعيدِ الْخُدْري، أَوْ سَهْلَ بْنَ سَعْدِ السَّاعِدي، أَوْ زَيْدَ بْنَ اَرْقَمَ، أَوْ أَنَسَ بْنَ مالِکٍ، يُخْبِرُوکُمْ أَنَّهُمْ سَمِعُوا هذِهِ الْمَقالَةَ مِنْ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه وآله لي وَلِأَخي، أَفَما في هذا حاجِزٌ لَکُمْ عَنْ سَفْکِ دَمي؟! [3] .

فَاِنْ کُنْتُمْ في شَکٍّ مِنْ هذَا الْقَوْلِ، أَفَتَشُکُّونَ أَثَراً ما اِنّي اِبْنُ بِنْتِ نَبِيِّکُمْ؟ فَوَاللهِ ما بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ اِبْنُ بِنْتِ نَبِيٍّ غَيْري مِنْکُمْ وَلا مِنْ غَيْرِکُمْ، اَنَا ابْنُ بِنْتِ نَبِّيِکُمْ خاصَّةً. أَخْبِرُوني، أَتَطْلُبُوني بِقَتيلٍ مِنْکُمْ قَتَلْتُهُ؟ أَوْ مالٍ اِسْتَهْلَکْتُهُ؟ أَوْ بِقِصاصٍ مِنْ جَراحَةٍ؟ (فاخذوا لايکلّمونه. فنادي): يا شَبْثَ بْنَ رِبْعي، وَ يا حَجَّارَ بْنَ أَبْجَرٍ، وَ يا قَيْسَ بْنَ الْأشْعَثِ، وَ يا يَزيدَ بْنَ الْحارِثِ، أَلَمْ تَکْتُبُوا اِلَيَّ: أَنْ قَدْ اَيْنَعَتِ الِّثمارُ وَاَخْضَرَّ الْجَنانُ، وَ طَمَّتِ الْجِمامُ وَ اِنَّما تَقْدُمُ عَلي جُنْدٍ لَکَ مُجَنَّدٌ، فَاَقْبِلْ؟!. قالوا له: لم نفعل!. فقال: سُبْحانَ اللهِ! بَلي وَاللهِ لَقَدْ فَعَلْتُمْ. ثمّ قال: أَيُّهَا النَّاسُ! اِذْکَرِهْتُمُوني فَدَعُوني اَنْصَرِفُ عَنْکُمْ اِلي مَأْمَني مِنَ الْاَرْضِ!

فقال له قيس بن الاشعث: أولا تنزل علي حکم بني عمّک! فإنّهم لن يروک إلاّ ما تحب، ولن يصل إليک منهم مکروه!. أَنْتَ أَخُو أَخيکَ (محمد بن الاشعث) أَتُريدُ اَنْ يَطْلُبَکَ بَنُو هاشِمٍ بِأَکْثَرَ مِنْ دَمِ مُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ؟! لا وَاللهِ لا اُعْطيهِمْ بِيَدي اِعْطاءَ الذَّليلِ، وَلا أَفِرُّ فِرارَ الْعَبيدِ! عِبادَاللهِ «اِنّي عُذْتُ بِرَبّي وَ رَبِّکُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ» [4] «اَعُوذُ بِرَبيّ وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لايُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ « [5] .


***

امام حسين عليه السلام فرمود: (اي مردم! سخنم را بشنويد، و شتاب نکنيد، تا شما را به آنچه وظيفه دارم پند و نصيحت کنم، تا عذري پيش من نداشته باشيد. اگر شما با من به عدل و انصاف رفتار کنيد خوشبخت و سعادتمند مي شويد، اگر شما انصاف نداريد. رأي و انديشه تان را با هم در ميان بگذاريد تا کردارتان موجب پريشانيتان نگردد، پس از شور و مشورت بدون هيچ انتظاري درباره من تصميم بگيريد. زيرا خدائي که قرآن را فرستاده وليّ من است و هم او بر بندگان صالح خود ولايت دارد [6] پس از ستايش پروردگار من تبار و نَسَبَم را باز مي گويم و ببينيد که من کيستم، و آنگاه به خويشتن باز گرديد، و خودتان را سرزنش کنيد، ببينيد و بيانديشيد که آيا کشتن من و هتک احترام اهل بيت من، برايتان شايسته و زيبنده است؟

آيا من فرزند پيامبر شما نيستم؟ آيا من فرزند علي پسر عمو و وصيّ پيامبرتان نيستم؟ او که پيش از همگان بخدا ايمان آورد و به رسالت پيامبر گواهي داد، و هرچه از خدا بر او نازل مي شد با جان و دل مي پذيرفت. آيا حمزه سيّدالشّهداء عموي پدرم نيست؟ آيا جعفر طيّار که در بهشت با دو بال پرواز مي کند عموي من نيست؟ آيا آنچه پيامبر درباره من و برادرم فرمود «اين دو سرور جوانان بهشتند» بشما نرسيده است؟ حق اين است که آنچه ميگويم تصديقم کنيد، بخدا سوگند، چون ميدانم که خداوند دروغگويان را دشمن ميدارد هرگز دروغ نگفته ام. اگر گفته هايم را باور نداريد در بين شما کساني هستند که حقيقت را بازگو کنند از آنان بپرسيد. از جابربن عبدالله انصاري بپرسيد از ابوسعيد خُدري، از سهل بن سعد ساعدي، از براء ابن عازب، از زيد ابن أرقم، از انس بن مالک بپرسيد. آنها بشما خواهند گفت که پيامبر درباره من و برادرم چه فرموده است؟ آيا سفارش پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نمي تواند مانع اين باشد که خونم را نريزيد؟ [7] اگر شما در گفته هاي من شک داريد، اگر شما در اينکه من پسر پيامبر شما هستم ترديد داريد، بخدا قسم يقين داشته باشيد نه بين شما و نه در بين ديگران، نه در مشرق و نه در مغرب، اکنون جز من پسر دختر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وجود ندارد. واي بر شما! آيا کسي از شما را کشته ام که خون او را از من ميخواهيد؟ آيا مالي را از شما تباه کرده ام که به طلب آن برخاسته ايد؟ آيا بر کسي از شما جراحتي وارد کرده ام که ميخواهيد قصاص کنيد؟). (سپاهيان عراق ساکت ايستادند و هيچ سخني نگفتند.) امام با صداي بلند فرمود: (اي شبث ابن ربعي، اي حجّار بن ابجر، اي قيس بن أشعث، و اي يزيد بن حارث، آيا شما براي من ننوشتيد که ميوه ها رسيده و زمين ها سبز و خرّم شده است؟ همانا بسوي سپاهي مي آيي که بخاطر تو مجهّز و آماده گشته است، پس هرچه زودتر بسوي کوفه عزيمت کن). «آنان گفتند نه، ما نامه اي ننوشته ايم».

امام عليه السلام فرمود: (سبحان الله!! سوگند بخدا! شما اين کار را انجام داده ايد و به من نامه نوشتيد، حال اگر از من کراهت داريد از سوي شما باز مي گردم، و به وطن خود مي روم.)

قيس بن أشعث در اينجا خطاب به امام حسين عليه السلام گفت: چرا به دستور پسر عموهاي خود «يزيد و ديگر سران بني اميّه» گردن نمي نهيد، آنها که با شما آنگونه که دوست داريد برخورد مي کنند، و از آنها رفتار ناخوشايندي نخواهيد ديد. امام پاسخ داد: (تو برادر همان محمّد بن أشعث مي باشي که خون مسلم بن عقيل را با نيرنگ ريخت، آيا از بني هاشم بيش از خون مسلم مي خواهي بريزي؟ نه سوگند بخدا! هرگز! من دست ذلّت به يزيديان نخواهم داد و چون بردگان اعتراف به عجز نخواهم کرد. «و چون بردگان فرار نمي کنم.» اي بندگان خدا، بخدا پناه مي برم که پروردگار من و شماست اگر عزم سنگسار کردن من داشته باشيد و پناه مي برم به پروردگار خودم و شما، از هر متکبّري که ايمان به روز قيامت ندارد.)

آنگاه امام حسين عليه السلام بطرف خيمه ها برگشت و به عقبة بن سمعان دستور داد اسب سواري او را ببندد، امام ميان ياران قرار گرفت، و ياران امام عليه السلام در اطراف او حلقه زدند.


***

[1] سوره يونس آيه71.

[2] سوره اعراف آيه 196، تاريخ طبري ج7 ص328، کامل ابن أثير ج3 ص287، ارشاد شيخ مفيد ص234.

[3] انساب الاشراف ج3 ص188.

[4] سوره دخان آيه20.

[5] سوره غافر آيه 27.

[6] سخن امام که به اينجا رسيد صداي گريه خواهران و همسران بلندشد، امام حضرت عباس‏ عليه السلام را اشاره کرد تا زنان را ساکت کند، و زنان ساکت شدند.

[7] سخن امام حسين که به اينجا رسيد، شمر اهانت آميز گفت، خودش نمي‏داند که چه مي‏گويد! حبيب بن مظاهر جواب او را داد و گفت: تو خوب مي‏داني امّا خدا قلب تو را بر کُفر و گمراهي مهر کرده است.