بازگشت

حمل سر امام حسين توسط خولي


ابن سعد، به تکه تکه کردن بدن امام عليه السلام- که اسلام آن را تحريم کرده است- توجهي ننمود، پس از آنکه فرزند مرجانه در اين مورد به وي دستور داده بود. وي، بلافاصله پس از شهادت امام، اقدام به فرستادن سر آن حضرت، به همراه «خولي بن يزيد اصبحي» و «حميد بن مسلم ازدي» نمود، آن دو، سر مبارک را به عنوان هديه اي نزد فرزند مرجانه بردند، آن گونه که سر «حضرت يحيي بن زکريا» نزد ستمگري از ستمگران بني اسرائيل، برده شده بود.

آن دو، به سرعت راه مي پيمودند و به چيزي توجه نداشتند تا اينکه در بخش پاياني شب، به کوفه رسيدند و در کاخ را بسته يافتند.

خولي، سر امام را برداشت و به سرعت به سوي خانه اش شتافت تا مژده ي آن را به همسرش بدهد. وي، در خانه را به شدّت کوبيد در حالي که از شدت خستگي و شادماني فراوان، به تندي نفس مي کشيد. همسرش؛ «نوار» دختر «مالک حضرمي»- که علوي مسلک بود- به سويش خارج شد و به سرعت از او پرسيد: «خبر چيست؟!».

- «ثروت روزگار را آورده ام. اين، سر حسين است که در خانه همراه تو مي باشد!».

آن زن، نتوانست خودداري کند، پس بر او فرياد کشيد: «واي بر تو! مردم،



[ صفحه 381]



نقره و طلا آورده اند و تو سر فرزند دخت رسول خدا را آورده اي! به خدا! هرگز چيزي سر مرا با سر تو فراهم نخواهد آورد. [1] .

(بدين ترتيب) شوهرش، ناپسندترين مردم نزد وي گشت.

صبح زود، خولي، سر امام را نزد ابن زياد برد، او سرور و شادماني خود را ابراز کرد؛ زيرا گمان مي کرد که همه ي آرزوها و رؤياهايش محقق شده است.


پاورقي

[1] انساب‏الاشراف 411 /3. و در جواهر المطالب 290 /2 آمده است که وي به او گفت: به خدا! هرگز بستري مرا با تو فراهم نخواهد آورد. و در البداية والنهاية 190 /8 آمده است: وي از بسترش برخاست و به طشت نگاه کرد و نوري را ديد که از آن طشت به سوي آسمان مي‏درخشيد و پرندگان سفيدي را مشاهده کرد که در اطراف آن پرواز مي‏نمودند.