بازگشت

شهادت عابس شاكري


«عابس شاکري»، از خانداني اصيل در شرافت و بزرگواري بود، آن خاندان، به شجاعت و اخلاص براي حق، شناخته شده بودند که حضرت امام علي عليه السلام درباره ي آنان مي فرمايد: «اگر تعداد آنان به هزار مي رسيد، خداوند به شايستگي پرستيده مي شد».

آنان، «جوانمردان بامداد» لقب داده مي شدند، عابس در طليعه ي خاندان خود و از نامداران آنان بود، او همان کسي است که نامه ي حضرت مسلم را به سوي حضرت حسين عليه السلام برد که در آن نامه، از آن حضرت، مي خواست تا به سوي عراق بيايد. وي، از مکه تا کربلا، ملازم حضرت باقي ماند و از برجسته ترين يارانش، در دوستي و اخلاص به آن حضرت بود، پيش آمد تا از حضرتش اجازه ي نبرد بگيرد، با امام سخن گفت و دوستي عميقي که در دل داشت براي حضرت بيان کرد و گفت:



[ صفحه 269]



«بر روي زمين، هيچ دور و نزديکي نمانده است که از تو نزد من عزيزتر باشد، اگر مي توانستم که سختي را از تو دور سازم با چيزي که بر من از جانم عزيزتر باشد، انجام مي دادم، سلام بر تو! من گواهي مي دهم که بر راه هدايت تو و هدايت پدرت مي باشم». [1] .

سپس، بر اردوگاه ابن سعد هجوم برد و از آنان خواست که به جنگ وي بيايند، ولي کسي به او پاسخ نداد؛ زيرا همگي ترسيده بودند که با او روبه رو شوند؛ چون آنان او را از شجاعت ترين مردم مي دانستند، بر يکديگر صدا مي زدند در حالي که ترس، دلهايشان را پر کرده و هراس، رنگ از چهره هاشان گرفته بود، آنها مي گفتند: «اين، شير شيران است، اين فرزند ابوشبيب است، کسي از شما به سوي او خارج نشود...».

ابن سعد بر سپاهش فرياد زد: «او را با سنگ بزنيد».

آنان سنگ برداشته و او را از هر سوي با سنگ زدند. هنگامي که آن قهرمان، ترس آنان و خودداريشان از روبه رو شدن با خود را ديد، زره و کلاهخود خود را انداخت و همچون شير بر آنها تاخته بيش از صد سوار را از روبه روي خود دور مي ساخت، آنان از هر طرف به سويش حمله ور شدند و او را بر زمين افکندند و سر مبارکش را از تن جدا نمودند ميان خود به اختلاف پرداختند، هر کدام از آنان مدعي بود که او را کشته است تا جايزه را به دست آورد، ولي ابن سعد، نپذيرفت که يکي از آنان او را کشته باشد، بلکه جماعتي از ايشان، در قتل وي شرکت نمودند [2] و اينسان بود که زندگي اين قهرمان عظيم،



[ صفحه 270]



پايان يافت. او که در دفاع از اسلام، تلاشي نيکو داشت و جهادي همچون جهاد پيامبران نمود.


پاورقي

[1] طبري، تاريخ 444 /5.

[2] طبري، تاريخ 444 /5.