بازگشت

جنگ تن به تن ميان دو اردوگاه


پس از حمله ي نخست، جنگ تن به تن ميان دو اردوگاه آغاز شد؛ زيرا



[ صفحه 241]



يسار، غلام زياد و سالم، غلام عبيداللَّه بن زياد، به ميدان آمدند و از ياران امام خواستند تا براي نبرد با آنان خارج شوند، پس «حبيب بن مظاهر» و «برير» به سوي آنان برخاستند، ولي امام به آن دو اجازه نداد. پس از آن، قهرمان دلير، «عبداللَّه بن عمير کلبي» [1] به سوي آنان شتافت، او فردي شجاع و دلير بود. امام حسين عليه السلام فرمود: «من او را جنگاوري در برابر نام آوران به شمار مي آورم».

هنگامي که وي در برابر آن دو قرار گرفت، از اصل و نسبش پرسيدند، او خود را به آنان معرفي کرد، اما آنان وي را چيزي نشمردند و به او گفتند: ما تو را نمي شناسيم، زهير، يا حبيب، يا برير به سوي ما خارج شوند. آن قهرمان، به سوي آن دو شتافت و بر يسار فرياد زد: «اي فرزند آن زن زناکار! آيا از نبرد با فردي از مردم بي علاقه هستي، هيچ کس خارج نمي شود مگر اينکه از تو بهتر باشد...».

گفتار وي چه جالب است: «هيچ کس خارج نمي شود مگر اينکه از تو بهتر باشد»، هر کدام از ياران امام از او و از آن لشکر بهتر بودند، زيرا از روي بصيرت و آگاهي نبرد مي کردند در حالي که آنان، با يقين داشتن از گمراهي و انحرافشان از راه راست، مي جنگيدند.

«کلبي» بر «يسار» حمله برد و او را در خون خود غلتان، بر زمين افکند. آنگاه سالم، بروي حمله آورد که کلبي به او توجهي نکرد و بر دست وي ضربه اي زد، انگشتان دست چپش را قطع کرد و سپس با حمله اي ديگر، او را به قتل رساند.

سپاهيان ابن سعد، از اين قهرمان کم نظير، دچار وحشت شدند، در حالي



[ صفحه 242]



که وي مي جنگيد، همسر بزرگوارش، «ام وهب» [2] که چوب ستون خيمه اي را در دست داشت، به سوي وي شتافت و او را به جنگ تشويق کرد و گفت: «پدر و مادرم فداي تو باد! در دفاع از پاکان ذريّه ي محمد صلي اللَّه عليه و آله نبرد کن».

ياران حضرت حسين عليه السلام، در محافظت از امام و حمايت وي، به شدت تلاش مي کردند و در اين امر، فرقي ميان مرد و زن، کوچک و بزرگ نبود.

آنان با احساساتي آتشين براي جنگ، دليري مي کردند و در دوستي امام و اخلاص نسبت به آن حضرت، شيفته و واله شده بودند.

هنگامي که کلبي همسرش را ديد که پشت سر وي مي دويد، به او دستور داد که به چادرهاي زنان بازگردد ولي او نپذيرفت، امام او را ديد و به سوي وي شتافته فرمود: «خداوند به خانواده ي شما جزاي خير دهد، بازگرد، خداوند تو را رحمت کند که بر زنان، جهادي نيست...».

«ام وهب» به چادر زنان برگشت و کلبي چنين به رجز خواني پرداخت:



ان تنکروني فانا ابن الکلب

اني امرؤ ذومرّة و عضب



ولست بالخوار عند النکب

«اگر مرا منکر شويد، من فرزند کلبي هستم، فردي داراي قدرت در عقل و دين و دارنده ي منطق و صلابت که هنگام سختي، سست نخواهم بود».



وي با اين رجزخواني خود را معرفي کرد که از بني کلب، يکي از قبايل قضاعه [3] مي باشد،همچنين دليري، برتري، شجاعت کم نظير، خردمندي و قدرت بيان خود را نشان داد و اينکه وي هنگام فتنه و آشوب، سست و بي اراده



[ صفحه 243]



نخواهد بود، بلکه در برابر آن، موضعي از روي دورانديشي و آگاهي خواهد داشت و بدين گونه وي، ابعاد شخصيت کريمانه اش را معيّن ساخت که در بلنداي آزادگان بوده است.


پاورقي

[1] گفته شده «عبداللَّه بن عمير»، در حمله‏ي نخست شهيد گرديد.

[2] بانو «ام‏وهب»، دختر عبداللَّه بن نمر بن قاسط است که پس از کشته شدن شوهرش، به شهادت رسيد.

[3] قضاعه: از قبال يمن است که به کوفه مهاجرت کرده بودند.