بازگشت

حمايت و دفاع از امام حسين


نشانه ي ويژه ي ديگري در اهداف ياران امام بود و آن حمايت از امام در برابر آن وحشياني است که براي کشتن آن حضرت، همدست شده بودند. ياران امام، در وفاداري و اخلاص نسبت به آن حضرت، جان فدا کردند و بدين وسيله برجسته ترين مثالها را در وفاداري ارائه نمودند، مثلاً «مسلم بن عوسجه» که از نامداران ياران امام مي باشد، هنگامي که به سوي ميدان نبرد رفت و با بدني که شمشيرها و نيزه ها آن را دريده بودند، بر زمين افتاد، امام، همراه «حبيب بن مظاهر» به سوي او رفت، در حالي که آن قهرمان، دردهاي احتضار را تحمل مي کرد، حبيب از او خواست که در مورد آنچه برايش مهم است، وصيتي به او بنمايد، وي با صدايي آهسته و اندوهناک گفت: «تو را در مورد اين سفارش مي کنم- و به امام اشاره کرد- که در دفاع از او، جان فدا کني» [1] .

کدام وفاداري همانند اين، مي تواند مايه ي غرور و افتخار گردد؟ وي به نسلهاي آينده، درسهايي از وفاداري عظيم نسبت به حق داد، زيرا در حالي که او در واپسين لحظات زندگي بود و خرخره هاي مرگ در سينه اش جاي داشت، به چيزي جز امام نمي انديشيد و از هر چيزي در زندگي روي گردانيده بود.

اين، قهرمان عظيم، «سويد بن ابي مطاع» است که از برجسته ترين شهيدان



[ صفحه 174]



و از صادق ترين آنان در فداکاري است، وقتي مجروح در ميدان نبرد افتاد، دشمنان او را رها کردند و به گمان اينکه وي مرده است، بر او نتاختند، هنگامي که آنان کشته شدن امام را فرياد کشيدند، نتوانست آرام بگيرد و نجات يابد، پس برخاست و شمشير خود را خواست، ولي ديد آن را غارت نموده اند و به دنبال چيزي مي گشت تا با آن به جهاد برخيزد، دستش به چاقويي برخورد کرد، آن را برداشت و آنها را با آن ضربه ها زد. آنان از او هراسان شدند و گمان کردند که مردگان باز زنده شده اند تا جهاد را از سرگيرند و هنگامي که براي آنها معلوم شد که موضوع چنين نيست، به سويش روي آوردند و او را کشتند. اين وفاداري در مورد ياران امام، به حقيقت تا آخرين رمق از زندگيشان بوده است.

اين وفاداري تنها خاص مردان نبود، بلکه زناني که در صحنه ي نبرد بودند نيز چنين حالتي داشتند، مثلاً زني نزد فرزندش مي شتافت و به او التماس مي کرد تا در خدمت امام شهيد شود، همسران نيز نزد شوهران مي شتافتند تا از امام دفاع کنند، در حالي که به مصايبشان همچون مرگ فرزند و لباس ماتم پوشيدن، اعتنايي نداشتند.

بسيار شگفت انگيز است که کودکان خاندان نبوت نيز به خدمت امام مي شتافتند و دست و پاي آن حضرت را مي بوسيدند تا به آنان اجازه شهادت در خدمتش را بدهد، از جمله ي آنان «عبداللَّه بن حسن» است که تنها يازده سال داشت، هنگامي که دشمنان را ديد براي کشتن عمويش جمع شده اند، نتوانست صبر کند و به شتاب آمد، اما عمه اش زينب پيش آمد تا او را نگهدارد، ولي وي خودداري نمود و به دويدن پرداخت تا اينکه به عمويش رسيد، در حالي که «ابجر بن کعب» شمشير خود را بالا برده بود تا بر امام ضربه اي بزند، آن نوجوان بر او فرياد کشيد: «اي پليد زاده! آيا عمويم را ضربه مي زني؟!».

آن پليد ناپاک به سوي او برگشت و با شمشير ضربه اي بر دست او زد



[ صفحه 175]



و آن را تا پوست قطع کرد و دستش آويزان ماند [2] آن نوجوان خود را در بغل عمويش افکند، حرمله، تيري جفاکارانه بر او نشانه گرفت و او را در دامن عمويش کشت و وي لذّت مرگ در راه حضرت را چشيد...

بسياري ديگر از اين نمونه هاي برجسته که بر صفحه ي روزگار نمي گذرد و از ياران حضرت حسين و اهل بيتش به ظهور پيوسته است.


پاورقي

[1] طبري، تاريخ 436 -435 /5.

[2] طبري، تاريخ 451-450 /5.