بازگشت

همراه با طرماح


«طرماح»، در اثناي راه به امام ملحق شد و مدتي همراه آن حضرت بود، امام روي به يارانش کرد و به آنان فرمود: «آيا در ميان شما کسي هست که به بي راهه آشنا باشد؟».

«طرماح بن عدي طائي» روي به آن حضرت کرد و گفت: «من راه را مي دانم».

- «پيشاپيش ما حرکت کن».

طرماح، پيشاپيش کاروان عترت پاک به راه افتاد در حالي که غمها بر او دست يافته بودند، وي با صدايي اندوهبار در حالي که شعري حماسي مي خواند، به حدي [1] پرداخت:



يا ناقتي لا تذعري من زجري

وا مضي بنا قبل طلوع الفجر





[ صفحه 99]





بخير فتيان و خير سفر

آل رسول اللَّه اهل الفخر



السادة البيض الوجوه الزهر

الطاعنين بالرماح السمر



الضاربين بالسيوف البتر

حتي تحلي بکريم النجر



بما جد الجد رحيب الصدر

اتي به اللَّه لخير امر



عمره اللَّه بقاء الدهر

يا مالک النفع معا والضر



امدد حسيناً سيدي بالنصر

علي الطغاة من بقايا الکفر



علي اللعينين سليلي صخر

يزيد لا زال حليف الخمر



والعود والصنج معاً والزمر

و ابن زياد العهر و ابن العهر [2] .



«اي ناقه ي من از نهيب من پريشان مشو و مرا پيش از طلوع فجر، برسان».

«با بهترين جوانان و بهترين مسافران، خاندان رسول خدا، افتخار آفرينان».

«سروران سفيد روي، چهره هاي چون گل که با نيزه هاي تيره، ضربه مي زنند».

«با شمشيرهاي برّان مي ستيزند تا برساني آن کس را که بهترين اصل و نسب را دارد».

«جدّي بزرگوار و سينه اي فراخ دارد که خداوند او را براي بهترين کار، آورده است».

«خداوند او را براي هميشه ي روزگار نگهدارد، اي آنکه سود و زيان، هر دو به دست اوست!».

«سرورم، حسين را پيروزي ده، بر ستمگراني که از باقيماندگان کفر هستند».



[ صفحه 100]



«بر آن دو ملعوني که نسل ابوسفيانند، يزيدي که پيوسته هم پيمان شراب است».

«و عود و چنگ و سازها و ابن زياد، آن ناپاک فرزند ناپاک».

شترها تحت تأثير نغمه هاي اين شعر حزن آلود، بر سرعت حرکت خود افزودند، در حالي که چشمان ياران حضرت حسين عليه السلام و اهل بيتش، پر از اشک شده بود. آنها دعاي طرماح را براي نصرت و تأييد حضرت حسين، آمين مي گفتند.

«دکتر يوسف خلف» اين رجز را چنين مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهد: «رجز در اينجا- که شايد نخستين شعر کوفي باشد که سخن از حسين عليه السلام در آن آشکار مي گردد- به سادگي بر ابراز عقيده، اعتماد دارد و آن چيزي بيش از صورتي از درود بدويها و خوشامدگويي آنان به ميهمان عزيزي است که بر آنها وارد شده و آنان براي استقبال از او خارج گشته اند، رجز خوان، ناقه اش را به حرکت سريع وا مي دارد تا به جايگاه اين ميهمان برسد و مداحي مأنوس نزد باديه نشينان را برايش کاملاً ادا گرداند و آن شايستگيها و فضايلي را که بدوي در مرد مي شناسد، بر او مي پوشاند؛ زيرا وي نزد او اصلي گرانمايه دارد، او باشکوه و آزاده و گشاده سينه است... که اين ميهمان، شخصي عادي نيست، بلکه نوه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و برانگيخته عنايت الهي براي آنان است به خاطر کاري که بهترين کارهاست. آنگاه، اين درود گويي بدوي را با دعايي فطري و ساده ولي بيان کننده ي آنچه در دل براي او دارد، يعني محبت صادقانه و اخلاص عميق، خاتمه مي دهد. دعا مي کند که خداوند او را براي هميشه ي روزگار نگاهدارد» [3] .

آنگاه طرماح، به امام گفت: «به خدا! من نگاه که مي کنم کسي را همراه تو



[ صفحه 101]



نمي بينم، اگر جز اين افردي که همراه حر، مراقب تو هستند، کسي ديگر با تو نجنگد، بازهم گرفتاري وجود داشت، پس چگونه باشد در حالي که من يک روز قبل از خارج شدنم از کوفه، ديدم که بيرون کوفه پر از مردان است، من درباره ي آنان پرسيدم، گفته شد براي فرستادن به سوي حسين است، تو را به خدا سوگند مي دهم که حتي يک وجب به طرف آنها نروي» [4] .

ولي امام به کجا برگردد؟ و به کجا برود؟ در حالي که زمين، همه در قبضه ي امويان بود، آن حضرت چاره اي نداشت جز اينکه سفرش به عراق را ادامه دهد. طرماح به آن حضرت پيشنهاد کرد که همراه وي به کوه بني طي برود و براي آن حضرت تعهد کرد که بيست هزار نفر طائي را براي جنگ در خدمت وي آماده نمايد. اما امام به اين وعده ي ضمانت نشده، پاسخ مثبت نداد. طرماح از امام اجازه خواست تا نزد خانواده اش برود و کالاها را برساند و براي ياري آن حضرت بازگردد. امام به وي اجازه داد و او به سوي خانواده اش رفت و چند روزي توقف کرد و سپس به سوي امام باز آمد، ولي هنگامي که به «عذيب هجانات» رسيد، خبر شهادت امام را دريافت کرد و از اينکه شهادت همراه ريحانه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را از دست داده بود، به گريه مشغول شد [5] .


پاورقي

[1] حدي: سرودي که شتربانان عرب براي شتران مي‏خوانند تا تيز روند (مترجم).

[2] انساب‏الاشراف 383 -382 /3. الفتوح 141 -140 /5.

[3] حياة الشعر في الکوفه، ص 373.

[4] انساب‏الاشراف، 383 /1.

[5] طبري، تاريخ 407 -406 /5.