بازگشت

مشاجره ميان حضرت حسين و حر


ميان امام و حرّ، مشاجره ي سختي روي داد؛ زيرا حرّ به امام گفت: دستور دارم که هرگاه تو را ببينم از تو جدا نشوم تا اينکه تو را به کوفه، نزد ابن زياد ببرم!!

اين کلمات، سخت بر امام گران آمد و در برابر حرّ به پاخاست و بر او بانگ زد: «مرگ، از اين به تو، نزديکتر است».

سرور آزادگان، از بيعت با يزيد امتناع فرمود، پس چطور که با فرزند مرجانه، آن ناپاک و ناپاک زاده، بيعت کند؟ و چگونه نزد وي اسير برده شود. در اين صورت، مرگ براي حر، از رسيدن به اين خواسته ي دون، نزديکتر بود..

امام حسين عليه السلام به يارانش دستور داد تا بر مرکبهاي خود سوار شوند و چون بر پشت مرکبها قرار گرفتند، به آنان فرمان داد به سوي مدينه حرکت کنند، ولي حر، مانع آنها شد، امام حسين روي به او کرد و بر او فرياد کشيد:



[ صفحه 91]



«مادرت به عزايت بنشيند! از ما چه مي خواهي؟».

حرّ، سر به زير افکند و به فکر فرورفت و سپس سربرداشت و مؤدبانه خطاب به امام گفت: «به خدا! اگر از عرب، شخصي غير از تو چنين حرفي به من بزند، از يادکردن مادرش به عزا، خودداري نمي کردم، هر که خواهد باشد، ولي به خدا! من راهي براي ياد کردن مادرت ندارم، جز به بهترين صورتي که بر آن توانا باشم...».

خشم امام فرونشست و به او فرمود: «از ما چه مي خواهي؟».

- مي خواهم که تو را نزد ابن زياد ببرم.

امام بر او فرياد کشيد: «به خدا! به دنبال تو نخواهم آمد».

- در آن صورت به خدا قسم! تو را رها نخواهم کرد.

نزديک بود که وضعيّت به روشن شدن آتش جنگ بينجامد ولي حرّ، با آرامش به امام گفت: «من براي جنگ با شما دستوري ندارم ولي دستور داده شده ام که از تو جدا نشوم تا اينکه تو را به کوفه برسانم. پس اگر نمي پذيري، راهي را در پيش گير که تو را به کوفه وارد نکند و به مدينه بازنگرداند تا اينکه من به ابن زياد نامه بنويسم و تو نيز به يزيد يا ابن زياد نامه بنويسي، شايد خداوند وضعي را پيش بياورد که سلامت و عافيت- به جاي برخورد کردن با شما- روزي من باشد».

آنان بر اين امر، توافق نمودند و امام سمت چپ راه «عذيب و قادسيه» را در پيش گرفت، کاروانش، صحرا را در مي نورديد و حر، به دقت به دنبال او بود و به شدت از وي مراقبت مي کرد [1] .



[ صفحه 92]




پاورقي

[1] ابن‏اثير، کامل 48 -46 /4. طبري، تاريخ 403 -401/5.