بازگشت

عبدالله بن عمر


«عبداللَّه بن عمر» از قيام امام انتقاد نمود و وارد شدن آن حضرت در نبرد سياسي را بر او خرده گرفت و گفت: «حسين با قيام خود بر ما پيروز شد و به جانم سوگند که وي در پدر و برادرش عبرتي ديد و فتنه و ياري نکردن مردم نسبت به آنان را مشاهده کرد و شايسته نبود تا وقتي که زنده بود، حرکتي کند و بايد در مصلحتي که مردم ديده اند وارد مي شد که جماعت بهتر است!» [1] .



[ صفحه 42]




پاورقي

[1] تهذيب الکمال 416 /6. تاريخ اسلام 8 /5. ابن‏عساکر، تاريخ 208 /14. در تذهيب التهذيب 155 /1 آمده شعبي گفت: «ابن‏عمر به مدينه آمده بود که خبر يافت، حسين به سوي عراق رفته، پس در مسافت حرکت دو شب به وي رسيد، او را نهي کرد و گفت: اين دولت آنان است و خداوند پيامبرش را ميان دنيا و آخرت مخير ساخت و وي، آخرت را برگزيد و شما هم پاره‏ي تن او هستيد، هيچيک از شما آنرا به دست نمي‏آورد، او آنرا از شما دور نساخت مگر براي چيزي بهتر، پس بازگرد».

امام، خودداري نمود و آنگاه ابن‏عمر او را در آغوش گرفت و گفت: «تو را که کشته خواهي شد، به خدا مي‏سپارم».

در الدرالمسلوک حر عاملي 106 /1 آمده است: عبداللَّه بن عمر به حضرت عليه‏السلام پيشنهاد کرد که با اهل ضلالت، صلح کند و او را از کشته شدن و جنگيدن بر حذر نمود. حضرت حسين به وي گفت: «اي عبدالرحمن! ندانسته‏اي که از ناچيز بودن در نزد خداوند است که سر يحيي بن زکريا به ستمگري از ستمگران بني‏اسرائيل اهدا مي‏شود؟ ندانسته‏اي که بني‏اسرائيل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب،هفتاد پيامبر را کشتند و پس از آن در بازارهايشان، به خريد و فروش نشستند، گويي که کاري انجام نداده‏اند؟ خداوند بر آنها شتاب ننمود، بلکه آنها را مهلت داد و پس از آن، آنها را گرفت؛ همچون گرفتن بزرگواري قدرتمند. اي پدر عبدالرحمن! از خدا پروا کن و ياري مرا از دست مده».