بازگشت

عبدالله بن زبير


هنگامي که امام تصميم گرفت از مکه خارج شود، «عبداللَّه بن زبير» از باب مجامله به ديدار آن حضرت شتافت.

«بلاذري» گفته است: ابن زبير بدين وسيله مي خواست آن حضرت وي را متهم نکند و از جهت گفتار، معذور باشد [1] ، پس نسبت به حضرت اظهار دلسوزي و محبت نمود و گفت: «کجا مي روي؟ به سوي قومي که پدرت را کشتند و به برادرت ضربه زدند؟».

امام عليه السلام فرمود: «اگر در فلان جا کشته شوم، براي من دوست داشتني تر است از اينکه اينجا- يعني مکه- به سبب من، بي حرمتي ببيند» [2] .

امام، بر تصميمش پاي فشرد و منع مانعان و دلسوزي دلسوزان، او را از انديشه اش باز نداشت؛ زيرا وي يقين کرده بود که ممکن نيست مسأله ي اسلام پيروز شود و سخن خداوند در زمين بلندي يابد مگر به جان باختن و فداکاري کردن.



[ صفحه 40]



«استاد خالد محمد خالد» مي گويد: «مسأله اي که آن قهرمان، پرچمش را برافراشت، مسأله اي شخصي نبود که به حق وي در خلافت مربوط شود... و يا به عداوتي شخصي که نسبت به يزيد در دل داشت باز گردد، همچنانکه آن قضيه يک فکر بلند پروازانه نبود که بر صاحبش چيره گردد و او را به اقدامي متهورانه سوق دهد تا احتمال سود و زيان در آن برابر باشد. آن قضيه اي برتر، والاتر و عظيم تر بود، قضيه ي اسلام و سرنوشت آن و مسلمين و آينده ي آنان بود.

وقتي مسلمانان همگي در برابر اين باطلي که بعضي به زبان از آن انتقاد کردند و بقيه در دل آنرا ناپسند دانستند، خاموش ماندند، معناي آن اين است که اسلام، از تربيت مردان، بازمانده بود.

معناي آن اين است که مسلمانان اهليت انتساب به اين دين عظيم را از دست داده بودند... و نيز معنايش اين است که سرنوشت اسلام و مسلمين هر دو وابسته به قدرت تا زنده اي شده بود، هر که غالب مي شد، سوار مي گشت و ديگر براي اسلام و حقيقت، هيچ قدرتي باقي نمانده بود... مسأله، در انديشه حسين، اين بود و با اين منطق است که حسين، بر قيام اصرار ورزيد» [3] .

دلسوزان، آن حضرت را ترغيب کردند که به داعيان کوفه پاسخ ندهد و در خانه ي خويش بنشيند و با يزيد صلح کند، اما سرور آزادگان به چيزي مي انديشيد که آنان در فکر آن نبودند. آن حضرت مي ديد که زندگي اسلامي به شدت به کم خوني مبتلا گرديده و اين کار منجر به هلاکت و نيستي آن شده است و اينکه وي بايد آنرا با خون پاکش سيراب سازد تا زندگي فعّال به مسلمين بازگردد و شادابي به سوي آنان با خون وي که خون جدش حضرت پيغمبر بود، روي آور شود.



[ صفحه 41]




پاورقي

[1] أنساب‏الأشراف 375 /3.

[2] ابن‏عساکر، تاريخ 203 /14.

[3] فرزندان پيامبر در کربلاء، ص 124 -123.