عبدالله بن مطيع
امام بر سر راه خود به عراق با «عبداللَّه بن مطيع» روبه رو شد و عبداللَّه، قصد امام را دانست و به او گفت: «اي فرزند رسول اللَّه! درباره حرمت اسلام خداوند را به ياد تو مي آورم که مبادا هتک گردد و موضوع حرمت قريش و عهد عرب تو را به خدا سوگند مي دهم، به خدا! اگر آنچه را که در دست بني اميه است طلب کني، تو را مي کشند و اگر تو را بکشند، بعد از تو از هيچ کسي پروايي نخواهند داشت... به خدا! اين حرمت اسلام و حرمت قريش... و حرمت عرب است، پس خداي را! خداي را! اين کار را نکن و به کوفه نرو و خود را در معرض بني اميه قرار مده» [1] .
پاورقي
[1] وسيلة المآل في عد مناقب الآل، ص 189. و در تاريخ ابنعساکر 207 /14 آمده است: «عبداللَّه بن مطيع» به حضرت حسين گفت: «پدر و مادرم فداي تو باد! ما را به وجود خويش بهرهمند ساز و به سوي عراق سفر مکن که به خدا! اگر اين قوم تو را بکشند، ما را بنده و برده خواهند ساخت».
و در عقدالفريد 376 /4 است که وي با امام روبهرو شد و به آن حضرت گفت: يا اباعبداللَّه! خداوند بعد از تو آب گوارايي به ما ندهد، به کجا ميروي؟ حضرت عليهالسلام فرمود: معاويه مرده و بيش از يک بار شتر، نامه به من رسيدهاست.
عبداللَّه گفت: اين کار را مکن که به خدا! پدرت را محافظت ننمودند با اينکه از تو بهتر بود، پس چگونه تو را حفظ خواهند کرد؟ به خدا! اگر کشته شوي، بعد از تو حرمتي نماند که حلال شمرده نشود.